گنجینه پنهان در سینه یاران
جمع آوری خاطرات شهداء و ایثارگران کوی نیرو
درباره وبلاگ


به وبلاگ گنجینه پنهان خوش آمدید. ارزش زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از شهادت نیست. مقام معظم رهبری شما می توانید از ادامه دهندگان آن باشید، همت کنید... از همه‌ی یاران تقاضا می‌کنیم که خاطرات خودشان را دریغ نکنند؛ زیرا دریغ ‌کردن خاطرات به نوعی به فراموشی‌ سپردن دوران جنگ است.
نويسندگان
جمعه 30 خرداد 1393برچسب:, :: 13:36 :: نويسنده : محمدرضا مروانی

سلام

تا حالا فکر کرده اید چرا آب خیس است؟ البته اگر خشک هم بود آنگاه سؤال می کردیم چرا خشک است. به هر حال خالق دانا و توانای حکیم هستی آنرا خیس آفریده است. پاسخ علمی اما ساده و همه فهم در کتابی با همین نام "چرا آب خیس است؟" توسط یکی از یاران گنجینه آقای عبدالامیر سروش نژاد ترجمه و به زیور طبع آراسته شده است که شما را به تهیه ومطالعه آن دعوت می کنیم.

تصویری از روی جلد کتاب:

این آمادگی را داریم که آثار فرهنگی، ادبی، علمی و هنری یاران گنجینه را در این وبلاگ معرفی کنیم.

حق نداری خودت لباس هات رو بشوری!

در محل حمام ها مشغول شستن لباس هایم بودم که علی آقای بخشی زاده به من نزدیک شد و گفت: صحیح نیست شما لباس هایت را بشویی. علی آقا از بچه های با مرام تهران و بسیار با وقار و متانت بود.



ادامه مطلب ...
پنج شنبه 22 خرداد 1393برچسب:, :: 14:48 :: نويسنده : محمدرضا مروانی

فایل صوتی ارسالی توسط فرهاد دیلمی از خاطره ایشان در جزیره مجنون حکایت می کند که شنیدن آنرا به شما توصیه می کنیم.

سمت راست: فرهاد دیلمی خوزستانی و مهدی حیاوی اهوازی (در نوجوانی)در پایگاه مقاومت بسیج شهید نادر حیاوی اهوازی

http://ganjineyeyaran.loxblog.com/upload/ganjineyeyaran/media/%D8%AE%D8%A7%D8%B7%D8%B1%D9%872_%D9%81%D8%B1%D9%87%D8%A7%D8%AF_%D8%AF%DB%8C%D9%84%D9%85%DB%8C_21-03-93.m4a

پنج شنبه 22 خرداد 1393برچسب: فرهاد دیلمی, :: 14:44 :: نويسنده : محمدرضا مروانی

فایل صوتی زبر توسط فرهاد دیلمی ارسال شده است شنیدن آن خالی از لطف نیست.

http://ganjineyeyaran.loxblog.com/upload/ganjineyeyaran/media/%D8%AE%D8%A7%D8%B7%D8%B1%D9%87_%DB%B1%D9%81%D8%B1%D9%87%D8%A7%D8%AF_%D8%AF%DB%8C%D9%84%D9%85%DB%8C_21-03-93.m4a

مجید صابون پز که در خاطره فوق به او اشاره شده است، در گوشه پایین عکس به همراه دهقان در مراسم تشییع شهید محمد ذیغمی دیده می شود.

سه شنبه 20 خرداد 1393برچسب:, :: 23:37 :: نويسنده : محمدرضا مروانی

مطلب زیر ارزش خواندن چند باره دارد...

یک روز اسیری چند می ارزد؟
آزاده مجروح پس از سالها تحمل رنج اسارت، اينك كه به وطن برگشته، فشار هزينه هاي سرسام آور زندگي او را سخت آزار مي دهد. مدتي قبل كه اين فشارها به اوج خود رسيد، به سراغ نويسنده اي مي رود و از او مي خواهد برايش نامه اي بنويسد. او به صاحب قلم مي گويد...



آزاده مجروح پس از سالها تحمل رنج اسارت، اينك كه به وطن برگشته، فشار هزينه هاي سرسام آور زندگي او را سخت آزار مي دهد. مدتي قبل كه اين فشارها به اوج خود رسيد، به سراغ نويسنده اي مي رود و از او مي خواهد برايش نامه اي بنويسد. او به صاحب قلم مي گويد: «برادرم زحمت بكش و برايم نامه اي به يكي از مسئولين مملكتي بنويس. بنويس كه شعباني مي خواهد با شما معامله اي بكند! برايش بگو،روزي از روزها كه بعضي ها از بكار بردن انواع و اقسام آزار و اذيتها بر من نااميد شدند و نتوانستند توهيني از من خطاب به امام و سران مملكتم بشنوند، به من گفتند اگر فقط در يك كلمه مسئولين مملكتي را مسخره كني، آزادت مي كنيم!
و من نگفتم، چرا كه گفتن همان يك كلمه، عظمت آن ابرمرد را در اردوگاه غربت مي شكست و اين شكست باعث سرشكستگي دوستانم مي شد و من نمي خواستم حتي براي يك لحظه آنان را در مقابل دشمنان خوار و ذليل ببينم. اما مسئول محترم، به همين جرم نگفتن، يك روز از صبح تا غروب شلاق خوردم، در حالي كه دست و پايم از پشت به ميله پرچم بسته شده بود. جرم من حب وطن بود. آزاده ادامه مي دهد: بنويس من اجر و ثواب فقط آن يك روز را با ... تومان وام معاوضه مي كنم؛ اگر مشتري هستي، من حاضر به معامله ام!
بعد از رفتن ايثارگر، نويسنده نمي تواند آن گونه كه او مي خواهد، حتي يك سطر بنويسد. فردا صبح زود، نويسنده با كوبيدن محكم درب خانه اش، خود را به سرعت به كنار در مي رساند. در آنجا با حالت مضطرب آزاده روبه رو مي شود، كه قبل از سلام مي پرسد: ننوشتي كه؟! نويسنده مي گويد نه، ولي بنشين همين الان مي نويسم. ايثارگر مي گويد: من معامله نمي كنم، من پشيمانم! به خدا ديشب تا صبح پلك به هم نزده ام. مي ترسم در بين اين همه مجاهدتها، اسارتها و مجروحيتها، همان يك روز مقبول افتاده باشد! نه، من نمي خواهم، نمي خواهم آن را ارزان بفروشم! من پشيمانم، پشيمان!

آزاده جانباز – منوچهر شعباني – همراه و همرزم حجت الاسلام ابوترابي بود كه در سال 1382 در اثر جراحات ناشي از مجروحيت شيميايي به شهادت رسيد.
منبع:http://www.askdin.com/thread19182.html
سه شنبه 20 خرداد 1393برچسب:, :: 22:26 :: نويسنده : محمدرضا مروانی

 

 

محکم گرفتم پلاکت را

ودل به مولا سپردم

 

سه شنبه 20 خرداد 1393برچسب:, :: 19:31 :: نويسنده : محمدرضا مروانی

آنگاه من شدم و پلاک تو

رد خون و درب مولا

سه شنبه 20 خرداد 1393برچسب:, :: 2:28 :: نويسنده : محمدرضا مروانی

شنبه 17 خرداد 1393برچسب:پلاک , شهید نادر حیاوی اهوازی, :: 14:29 :: نويسنده : محمدرضا مروانی

 

 

تو بودی و من بودم .

تو رفتی، من ماندم و پلاک تو!

جشن پتو یا تأدیب ستون! 2

خاموش کردن چراغ ها در شب ممنوع بود. ما باید در عرض یک دقیقه چراغ ها را خاموش کرده و عملیات را به انجام می رساندیم. یکی از بچه ها به بهانه خوردن آب کنار حبانه ها نزدیک کلیدها ایستاد و منتظر رمز عملیات بود. رمز عملیات آهنگی بود که هر روز صبح از بلندگوها پخش می شد.



ادامه مطلب ...

جشن پتو یا تأدیب ستون!

مجید مطیعیان بدنبال لو رفتن توسط ستون پنجم داخل آسایشگاه، مورد اذیت و آزار عراقی ها قرار گرفت و پس از پذیرایی مفصلی که از او بعمل آوردند، به آسایشگاه تحویل دادند، که کبودی ناشی از شکنجه ها در آو نمایان بود. این صحنه برای بچه ها سنگین بود و باور این که آسایشگاه 19 ، ستون دارد مشکل بود...



ادامه مطلب ...

خدا امشب ولیّش را ولی داد

جمالی منجلی نوری جلی داد

حسین بن علی چشم تو روشن

که امشب بر تو ذات حق علی داد

هر گل خوشبو که گل یاس نیست

هر چه تلألو کند الماس نیست

ماه زیاد است و برادر بسی

هیچ یکی حضرت عبـاس نیست

میلاد ابوالفضائل حضرت عباس(ع) و روز جانباز مبارک باد.

روز میلاد امام حسین(ع)، مجالی است برای پاسداری نام پاسدار
این دلیرمردان روزگار و اسوه های ایثار
سلام بر شما، مالک اشترها و ابوذرهای زمان که مصداق حرّیت اباعبدالله اید . . .
روز پاسدار و پاسداران ولایت مبارک

یک شنبه 11 خرداد 1393برچسب:, :: 15:2 :: نويسنده : محمدرضا مروانی

امام حسين و جود و كرامت

1- حضرت حسين (ع) به عيادت اسامه بن زيد رفت . اسامه تا چشمش به امام حسين افتاد گفت : واي از غم و اندوه . امام (ع) فرمود: برادر غم تو چيست ؟ عرض كرد:قرض سنگيني كه به گردن دارم و آن شصت هزار درهم است .

امام (ع) فرمود: من آن را مي پردازم . اسامه گفت : مي ترسم أجل مهلتم ندهد.فرمود: مطمئن باش كه تو زنده هستي و من قرض تو را خواهم داد. راوي مي گويد امام (ع) قبل از مرگ اسامه تمام قرض او را رد كرد.

2- مردي از صحرانشينان عرب وارد مدينه شد و سراغ بهترين شخص را از نظر جود و كرم گرفت . به داخل مسجد شد و حضرت را در حال نماز مشاهده كرد، در كنار امام (ع) قرار گرفت و نياز خود را در چند بيت شعر بيان كرد. امام حسين (ع) از مسجد به خانه آمد و به قنبر فرمود: آيا از مال حجاز چيزي باقي مانده . عرض كرد: بله چهار هزاردينار. امام (ع) فرمود: همه را بياور كسي هست كه از ما سزاوارتر است و به آن محتاج مي باشد. حضرت حسين (ع) در خانه را نيمه باز كرد و پول ها را به اعرابي داد و بي شك منظور آن بزرگوار از اين عمل آن بود كه چشم او به مرد اعرابي نيفتد و خجالت نكشد.اعرابي پول ها را گرفت و گريه كرد و حضرت فرمود: مگر كم عطا كردم كه چنين مي كني ؟ گفت : مي گريم كه چگونه اين دست هاي پربركت و بخشنده زير خاك خواهد رفت .

3- مردي به حضور امام حسين (ع) شرفياب شد و عرض سلام كرد و سپس مشكل خود را با امام (ع) در ميان گذاشت و بعد گفت . حسين جان از جد بزرگوارت شنيدم كه فرمود اگر حاجتي داشتي از چهار شخص طلب كن ، عرب شريف ، مولاي كريم ، حامل قرآن ، خوبروي ؛ اما عرب شرافت يافت به جدت رسول الله (ص) و اما كرامت كه در سيره و سرشت شماست . قرآن هم كه در خانه شما نازل شد، چهره خوب كه از آن تواست . خودم از رسول الله (ص) شنيدم كه فرمود هرگاه خواستيد به چهره من نظر كنيد به حسن و حسين من نظر نماييد.

امام حسين (ع) پس از استماع گفته هاي آن مرد فرمود: حاجت خود را بازگو، آن مرد حاجت خود را با انگشت روي خاك نوشت . امام (ع) فرمود: از پدرم علي (ع) شنيدم كه فرمود ارزش هركس به آن چيزي است كه به آن اهميت و ارزش مي دهد و از جدم رسول خدا شنيدم كه فرمود نيكي و محبت به هر كسي به اندازه درك و معرفت اوست ، من سه سؤال از تو دارم كه براي پاسخ صحيح هر سؤال ثلث مالم را به تو خواهم داد و اگر هر سه سؤال را درست جواب دادي تمام مال خود را به تو مي دهم . آن مرد عرض كرد بپرسيد اگر توانستم كه پاسخ مي دهم و الا از محضر شما خواهم آموخت چرا كه تو اهل علم و شرف هستي و لاحول و لاقوة الا بالله العلي العظيم .

فقال الحسين (ع) اي الاعمال افضل ؟ قال الايمان بالله و التصديق برسوله ، قال :فما نجاة العبد من الهلكة ؟ فقال : الثقه بالله، قال : فما يزين المرء؟ قال : علم معه الحلم ،قال : فان اخطاه ذلك ؟ قال : معه كرم . قال : فان اخطاه ذلك ؟ قال : فقر معه صبر، قال فان اخطاه ذلك ؟ قال : فصاعقه تنزل من السماء فتحرقه فضحك الحسين و رمي له بالصره و فيها الف دينار».

امام حسين (ع) فرمود: كدام عمل بهترين است ؟ عرض كرد: ايمان به خدا و تصديق رسول خدا. فرمود: راه نجات از هلاكت براي بنده چيست ؟ عرض كرد: اعتماد و اتكال به خدا. امام (ع) پرسيد چه چيز انسان را زينت مي دهد: عرض كرد علم كه همراهش حلم باشد. فرمود: اگر عالم نبود. گفت : ثروتي كه همراهش كرم و جود باشد،فرمود: اگر ثروت نداشت ؟ گفت : فقري كه همراهش صبر باشد. فرمود: اگر صبر نداشت ؛گفت : آتشي از آسمان بيايد و او را بسوزاند. حضرت حسين (ع) خنديد و كيسه پول را كه در او هزار دينار طلا بود در اختيارش گذاشت و بعد انگشتر خود را كه دو درهم قيمت داشت به او داد و بعد فرمود: هزار دينار طلا را به غرامتي خرج كن كه به گردن داري و بقيه را نفقه خانواده ات قرار بده . مرد هداياي حضرت حسين (ع) را گرفت و گفت : (الله اعلم حيث يجعل رسالته )

منبع:http://www.valiasr-aj.com/sarallah/include/VIEW.php?bankname=LIBLIST&RADIF=0000013887

برای روشن شدن موضوع در خصوص جزوات، یک خاطره از کتاب خاطرات آقای حسن خدایگانی که در خاطره "راتب یا حقوق ماهیانه" (داستان اسارت بدون یک شلیک 15) ذکری از ایشان آمده است، نقل می کنم:



ادامه مطلب ...
شنبه 3 خرداد 1393برچسب:, :: 14:54 :: نويسنده : محمدرضا مروانی

شهید محمد جهان آرا

به روایت حضرت آیت الله خامنه ای

من مایلم این‌جا یادى از «محمد جهان‌آرا» شهید عزیز خرمشهر و شهدایى که در خرمشهر مظلوم آن‌طور مقاومت کردند بکنم. آن‌روزها بنده در اهواز از نزدیک شاهد قضایا بودم. خرمشهر در واقع هیچ نیروى مسلحى نداشت؛ نه که صدوبیست هزار نداشت بلکه ده هزار، پنج هزار هم نداشت. چند تانک تعمیرى از کار افتاده را مرحوم شهید «اقارب‌پرست» – که افسر ارتشى بسیار متعهدى بود – از خسروآباد به خرمشهر آورده بود، تعمیر کرد. (البته این مال بعد است. در قسمت اصلى خرمشهر که نیرویى نبود).

محمد جهان‌آرا و دیگر جوانان ما در مقابل نیروهاى مهاجم عراقى – یک لشکر مجهز زرهى عراقى با یک تیپ نیروى مخصوص و با نود قبضه توپ که شب و روز روى خرمشهر مى‌بارید – سى و پنج روز مقاومت کردند. همان‌طور که روى بغداد موشک مى‌زدند، خمپاره‌ها و توپهاى سنگین در خرمشهر روى خانه‌هاى مردم مرتب مى‌باریدند. با این‌حال جوانان ما سى و پنج روز مقاومت کردند؛ اما بغداد سه روزه تسلیم شد! ملت ایران! به این جوانان و رزمندگانتان افتخار کنید. بعد هم که مى‌خواستند خرمشهر را تحویل بگیرند، دوباره سپاه و ارتش و بسیج با نیرویى به‌مراتب کمتر از نیروى عراقى رفتند خرمشهر را محاصره کردند و حدود پانزده هزار اسیر در یکى دو روز از عراقیها گرفتند. جنگ تحمیلى هشت ساله‌ى ما، داستان عبرت‌آموز عجیبى است. من نمى‌دانم چرا بعضیها در ارائه‌ى مسائل افتخارآمیز دوران جنگ تحمیلى کوتاهى مى‌کنند.

بیانات در خطبه‌هاى نماز جمعه‌ى تهران ۱۳۸۲/۱/۲۲

قسمتی از وصیت‌نامه فرمانده شهید:

ای امام! تا لحظه‌ای که خون در رگ‌های ما جوانان پاک اسلام وجود دارد، لحظه‌ای نمی‌گذاریم که خط پیامبرگونه تو که به خط انبیاء و اولیاء وصل است به انحراف کشیده شود. ای امام! من به عنوان کسی که شاید کربلای حسینی را در کربلای خرمشهر دیده‌ام، سخنی با تو دارم که از اعماق جانم و از پرپر شدن جوانان خرمشهری برمی‌خیزد و آن، این است؛ ای امام! از روزی که جنگ آغاز شد تا لحظه‌ای که خرمشهر سقوط کرد، من یک‌ماه بطور مداوم کربلا را می‌دیدم. هر روز که حمله‌ی دشمن بر برادران سخت می‌شد و فریاد آن‌ها بی‌سیم را از کار می‌انداخت و هیچ راه نجاتی نبود به اتاق می‌رفتم، گریه را آغاز می‌کردم و فریاد می‌زدم ای رب العالمین بر ما مپسند ذلت و خواری را.

به نقل از:http://revolution.shirazu.ac.ir/?p=18992

شنبه 3 خرداد 1393برچسب:, :: 2:56 :: نويسنده : محمدرضا مروانی

سالروز فتح خرمشهر، شهر 35 ميليوني گرامي باد..

ياد همه شهدا بخير...

پیوندهای روزانه



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 9
بازدید ماه : 878
بازدید کل : 20870
تعداد مطالب : 334
تعداد نظرات : 138
تعداد آنلاین : 1

چاپ این صفحه