گنجینه پنهان در سینه یاران
جمع آوری خاطرات شهداء و ایثارگران کوی نیرو
درباره وبلاگ


به وبلاگ گنجینه پنهان خوش آمدید. ارزش زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از شهادت نیست. مقام معظم رهبری شما می توانید از ادامه دهندگان آن باشید، همت کنید... از همه‌ی یاران تقاضا می‌کنیم که خاطرات خودشان را دریغ نکنند؛ زیرا دریغ ‌کردن خاطرات به نوعی به فراموشی‌ سپردن دوران جنگ است.
نويسندگان

تبلیغ عقیدتی سیاسی یا جلسه چای 1

معمولا بعد از صرف نهار، دوستان برای صرف چای به مهمانی هم می روند و نا خواسته در برخی از این مهمانی ها تجمع بیش از سه نفر حاصل می شد که از نظر عراقی ها ممنوع بود، ولی...



ادامه مطلب ...

لیلةالقدر عالم وجود
از زبان روایات و بیان آیت الله شاه‌آبادی
شاه‌کلید سیر و سلوک و تقرب الهی، محبت زهرای مرضیه است.
فاطمه که به صحرای محشر وارد شود، همه مردم آرزو می‌کنند ای کاش فاطمی بودند.

زهرای مرضیه، لیلة‌القدر عالم وجود است. و انسان خاکی را چه به شناخت مقام لیلة‌القدر عالم وجود. فقط می‌توان به این دلخوش بود که برایت مادری کند و تو دست به رشته‌های چادرش بیاویزی و خود را از وادی حیرت نجات دهی کهپیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) در توصیف مقامش فرمود:در روز قیامت جبرئیل به فاطمه خطاب می کند: ای فاطمه! هرچه دوست داری از خدای خویش بخواه. فاطمه می‏گوید: "خدایا شیعیان من و فرزندانم را نجات بده". در این زمان خداوند به فاطمه می‏فرماید: "اینک در میان اهل محشر برو؛ هر کس که به تو پناهنده شود همراه تو وارد بهشت خواهد شد". در این هنگام همه مردم آرزو می کنند ای کاش فاطمی بودند.(بحارالانوار، ج8 ، ص53 ،روایت 62)

اما راه را باید از راه بلد و راه رفته پرسید و آموخت. آیت‌الله شاه‌آبادی یکی از همان راه بلدهاست. استاد عرفان حضرت امام (ره) از اولاد حضرت زهرا سلام الله علیها نبوده است، اما چنان محبت و سر و سری با لیلة‌القدر عالم امکان داشته است که همه او را به محب الزهرا(س) بودن بشناسند.

آیت الله نصر الله شاه آبادی در کتاب آسمانی «زندگی نامه حضرت آیت الله العظمی محمّد علی شاه آبادی» در توصیف محبت پدر به حضرت زهرا (س) می گوید:

آیت الله شاه آبادی می­فرمود:«سالک الی الله در صورتی می­تواند به جایی برسد که در ضمن سیر، اوّل مرتبه اتکاء به خانم حضرت صدیقه(سلام الله علیها)داشته باشد و این محبّت خانم حضرت صدیقه(سلام الله علیها)است که انسان را به راهی که باید برود هدایت می­کند و اگر نباشد اصلاً سیری وجود نخواهد داشت. ایشان از ائمّه علیهم السلام روایت می­کردند کهشما هر وقت محتاج می­شوید دست به دامن ما شوید و ما هر وقت گرفتار می­شویم دست به دامن مادرمان می­شویم. گرفتاری و احتیاج ائمّه (علیهم السلام) همان مقامات قرب الهی است که حد یقف ندارد و لذا ایشان می­فرمودمحال است سالک سیر و سلوک کند و به جایی برسد مگر از طریق خانم حضرت زهرا(سلام الله علیها) و البته منظور از این که به جایی برسد، نه این امور که مثلاً افکار رابخواند یا هر چیز می­خواهد برای او مهیّا باشد، نه! آن­ها اصلاً ارزش ندارد. آن چیزی که ارزش دارد مقام قرب پروردگار است واین مقام محقق نمی­شود مگر از طریق خانم حضرت زهرا(سلام الله علیها).»

بنقل از پایگاه اطلاع رسانی رجا نیوز(http://www.rajanews.com/detail.asp?id=187173)

راز دیپلم عربی 5

موقعیت نهایی : ظهر بعد از صرف نهار و در حال صرف چای بودیم که صدای باز شدن ناهنگام در، همه را در شوک و بهت فرو برد و نمی دانستیم موضوع چیست. تفتیش است یا باید چند نفر را برای نوازش به بیرون ببرند. ...



ادامه مطلب ...

متن وصیت نامه شهید بزرگوار فرامرز عالیپور

بسم الله الرحمن الرحیم

ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون. (قران مجید)

با سلام و درود بر امام امت و امت شهید پرور آن امام. [با] آرزوی ظهور هر چه سریعتر امام زمان (عج) وصیتم را آغاز می کنم. وصیتم به خانواده ام اینست که اگر لیاقت شهادت را داشتم و شهید شدم گریه و زاری نکنید چون دشمنان اسلام و انقلاب خوشحال می شوند. و بدانید که من با میل و تصمیم خودم به جبهه رفتم و هدفم یاری دادن اسلام بود. وصیتم به دوستانم و آشنایانم اینست که جبهه را گرم نگاه دارید و مهمتر از همه؛ مساجد که به قول امام سنگر است؛ را پر کنید و نماز را به جماعت بخوانید و آن را سبک نشمارید زیرا جنگ ما برای نماز است که سیدالشهداء آن را با خون خود و اهل بیت[اش] به اثبات رسانیده است. به حرف امام این قلب طپنده جهان اسلام و نائب بر حق امام زمان (عج) گوش کنید و هیچگاه او را تنها نگذارید. توصیه بنده به برادرانی که در مسجد فعالیت دارند اینست که مردم را ارشاد کنید و دل سرد نشوید و در همه حال به کار خود ادامه دهید و نگذارید خون شهدای اسلام پای مال شود، در ضمن از کلیه افرادی که در ارشاد من کوشش کرده اند و زحمت کشیده اند صمیمانه تشکر می کنم. در پایان کسانی که از من بدی دیده اند و آنها را اذیت کرده ام، حلالیت می طلبم. باز هم توصیه می کنم مسجدها را پر کنید و نماز را به جماعت بخوانید و امام را تنها نگذارید.

فرامرز عالی پور

والسلام

8/11/64

دریغا که مشغول باطل شدیم

ز حق دور شدیم و غافل شدیم

ارسالی توسط برادر فرخ عراقی

راز دیپلم عربی 4

موقعیت 4 : مانند هر روز منتظر رفتن به قاطع 1 برای پانسمان بودم. انگار این جا برای خالد موقعیت مناسبی برای پیگیری موضوع عرب بودنم بود و هر وقت اینجا جمع می شدیم عقد گشایی می کرد.



ادامه مطلب ...

راز دیپلم عربی 3

موقعیت 2 : هر روز برای پانسمان پایم که هنوز نخ های بخیه اش کامل کشیده نشده بود و عفونت کرده بود، به همراه دیگر دوستان در حد فاصل قاطع 1 و 3 جمع می شدیم و بهمراه یک یا دو نفر از نگهبانان به ستون یک حرکت می کردیم.



ادامه مطلب ...

راز دیپلم عربی 2

زندگی اصلی اسارت را باید از اینجا آغاز می کردیم. داخل باش بود و همه داخل آسایشگاه بودند، عبدالرحمن گروهبان ارشد قاطع 3 ما را تحویل گرفت و زیر راه پله ها ما چند نفر جمع کرد و شروع کرد خطبه بلند بالایی از قوانین قاطع و خصوصیات آن و ضوابط حاکم بر آن گفت و بین جملاتش نکته ای گفت باین مضمون ...



ادامه مطلب ...

راز دیپلم عربی

از آن روزی که افسر عراقی پس از اینکه فهمید عربم، گفت که برای چی این را اینجا آوردید! باید همانجا او را می کشتید، فهمیدم که زبان عربی برایم دردسر ساز خواهد شد. برخورد سرگرد محمودی فرمانده اردوگاه با یکی از بچه های اصفهان نیز باعث شد تا بیشتر دقت کنم و بی خود بند را آب ندهم.



ادامه مطلب ...

مروری اجمالی بر تاریخچه اردوگاه 8 رمادی ((عنبر))

تاسیس اردوگاه عنبر دومین اردوگاه رمادی

اردوگاه 8 رمادی (عنبر) دومین اردوگاه تاسیس شده در شهر رمادی واقع در استان الانبار عراق و سومین اردوگاه تاسیس شده برای اسرای ایرانی در عراق . این اردوگاه بعد از اردوگاه 6 الف رمادی ؛ در تاریخ 17/6/60 با ورود تعدادی از افسران که حدود یک سال پیش به اسارت نیروهای بعثی در آمده بودند تاسیس شد .



ادامه مطلب ...

حدیث صدامی

روزی دیگر در روزنامه الثورة مطلبی را از صدام نقل کرده بودند و آن تعریف صدام از حضرت امام بود که بسیار برایمان جالب بود. دو باره دست بکار ترجمه آن شدیم و برای بچه ها فرستادیم و ما از آن به حدیث صدامی یاد می کردیم. متن آن گفته بشرح زیر می باشد که علیرغم گذشت 30 سال هنوز آنرا در ذهن دارم.

" الان علمنا انه رجل، یفهم خطط العسکریة احسن من الذین یدرسون علوم العسکریة."

یعنی: اکنون فهمیدیم که او(امام خمینی) مردی است که نقشه های نظامی را بهتر از کسانی که علوم نظامی را تدریس می کنند، می فهمد.

یک شنبه 24 فروردين 1393برچسب:, :: 17:56 :: نويسنده : محمدرضا مروانی

پیام امام در الجمهوریة

هر روز صبح روز نامه های الثورة و الجمهوریة و هفته نامه ارتشی الیرموک را به بیمارستان اردوگاه می آوردند و آن را مطالعه می کردیم و از لابلای اخبار جبهه به اخبار جبهه خودی پی می بردیم و آن را به بچه ها منتقل می کردیم. روزنامه های عراقی همواره عکس بزرگی از صدام را در یک چهارم بالای صفحه اول با ربط و بی ربط درج می کردند.



ادامه مطلب ...
یک شنبه 24 فروردين 1393برچسب:, :: 1:19 :: نويسنده : محمدرضا مروانی

خاطره و شوخی از رزمندگان اسلام 2

پسركصدای بزرا از خود بز هم بهتر درمی‌آورد. هر وقت دلتنگ بزهایش می‌‌شد ، شروع می کرد به مع‌ مع ‌كردن . یك شب ، هفت نفر عراقی كه آمده بودند شناسایی ، با شنیدن صدا طمع كرده بودند که كباب بخورند . پسر جوان رزمنده هم همه هفت نفر عراقی را اسیر کرده بود و آورده بود عقب . توی راه هم كلی برایشان صدای بز درآورده بود . ومی‌گفت:چوپانی همین چیزهایش خوب است.

عکس تزئینی است.

منبع :http://soleaman.blogfa.com/92074.aspx?p=2

یک شنبه 24 فروردين 1393برچسب:, :: 1:14 :: نويسنده : محمدرضا مروانی

افتخار جانبازی 8و آخرین قسمت

روز اولی که وارد بیمارستان الرشید شده بودم، سعی می کردم عربی حرف نزنم و اگر حرف می زدم، عربی را دست و پا شکسته صحبت کنم ولی هر چه ایام بیشتر می گذشت راحت تر حرف می زدم. در بیمارستان تموز نیز همین وضع جریان داشت. یادم می رفت که ممکن است و به مسئولان اردوگاه اطلاع دهند و برایم دردسر بشود. ...



ادامه مطلب ...
شنبه 23 فروردين 1393برچسب:, :: 19:46 :: نويسنده : محمدرضا مروانی

خاطره و شوخی از رزمندگان اسلام 1

داشتم تو جبهه مصاحبه می گرفتمکنارم ایستاده بود که یهو یه خمپاره اومد و بوم م م...

نگاه کردم دیدم یه ترکش بهش خورده و افتاده روی زمین.

دوربین رو برداشتم و رفتم سراغش،بهش گفتم: توی این لحظات آخر اگه حرف و صحبتی داری بگو.

در حالی که داشت شهادتین رو زیر لب زمزمه می کرد، گفت:من از امت شهید پرور ایران یه خواهش دارم،

اونم اینکه وقتی کمپوت می فرستید جبهه،خواهشاً اون کاغذ روی کمپوت رو جدا نکنید.

بهش گفتم:بابا این چه جمله ایه؟قراره از تلویزیون پخش بشه ها!

یه جمله بهتر بگو برادر...

با همون لهجه ی اصفهانیش گفت:

اخوی! آخه نمی دونی ، تا حالا سه بار به من رب گوجه افتاده !!!

به نقل از:http://soleaman.blogfa.com/92074.aspx?p=2

شنبه 23 فروردين 1393برچسب:, :: 15:34 :: نويسنده : محمدرضا مروانی

افتخار جانبازی 7

حدود یک هفته گذشت و از دکتر خبری نبود. خانم دکتری که در اتاق عمل بالای سرم بود وارد اتاق شد، اسمش سروان امل بود، و احوالم را جویا شد. به او گفتم: همیشه همین طور یک هفته بعد از عمل جراحی به بیمارانتان سر می زنید؟ جوابی نداد. از او علت قطع عضو را جویا شدم. گفت: ...



ادامه مطلب ...
جمعه 22 فروردين 1393برچسب:, :: 19:36 :: نويسنده : محمدرضا مروانی

میتوانید این مسأله را حل کنید؟؟


در طول دوماه جنگ تقریبا 17500کیلومتر مربع از خاک کشورمان اشغال شد.

در طول هشت سال دفاع مقدس تقریبا 213250 نفر شهید شدند.

در بدن انسان سالم تقریبا 5/5نیم لیتر خون وجود دارد.

مساحت کف دست انسان تقریبا 76 سانتی متر مربع است.

حال حساب کنید :

برای پس گرفتن هر وجب این خاک چقدر خون ریخته شده ؟؟؟؟

جواب: برای هر وجب خاک ایران ، تقریبا 51 قطره خون شهید داده شده .

بماند که عده ای هم زخمی و جانباز شدند که خون گرمشان در مناظق جنگی بوی تازگی میدهد .

حال ما شرمنده شهداییم ؟؟؟ یا مدیون شهدا ؟؟؟ چرا؟؟؟

نقل از:http://soleaman.blogfa.com/92074.aspx?p=2

جمعه 22 فروردين 1393برچسب:, :: 19:27 :: نويسنده : محمدرضا مروانی

افتخار جانبازی 6

آرام آرام بهوش آمدم. صدای پرستارانی که بالای سرم بودند را می شنیدم. یکی از آنها گفت: فلان فلان شده چه خوب عربی حرف می زند. در بیهوشی به عربی هزیان می گفتم. دیگری می گفت: پایش در سطل زباله است. متوجه نشدم منظورش پای قطع شده من است. ...



ادامه مطلب ...
جمعه 21 فروردين 1393برچسب:, :: 23:50 :: نويسنده : محمدرضا مروانی

افتخار جانبازی 5

هیچ تصوری از قطع عضو نداشتم و همواره امیدوار بودم و خودم را بدست سرنوشت سپرده بودم. حدود 12 روز از ماه مبارک گذشته بود. نیمه های شب دچار سرفه های شدیدی شدم. از زیر پانسمان خون جریان پیدا کرد و لحظه به لحظه به شدت آن افزوده می شد. با گاز استریل های که در اختیار داشتم روی محل خونریزی فشار دادم و امیدوار بودم که مانند دفعه های قبلی کنترل شود. ...



ادامه مطلب ...
پنج شنبه 21 فروردين 1393برچسب:, :: 11:59 :: نويسنده : محمدرضا مروانی

افتخار جانبازی 4

با تنهایی خودم خو گرفته بودم. پرستار دیگری به آنجا آوردند که اسمش حسین بود. میان سال بود و قدی متوسط داشت. موی جلوی سرش ریخته بود. ...



ادامه مطلب ...
چهار شنبه 20 فروردين 1393برچسب:, :: 15:17 :: نويسنده : محمدرضا مروانی

افتخار جانبازی 3

پانسمان ما را معمولا دوستان بهیار خودمان آقایان حسین قماشچی، حسین اسفندیاری معروف به پرنس و فرج اله رحیمی که بسیار صبور و آرام بودند، انجام می دادند، آن روز گفتند برای پانسمان باید نزد عراقی ها بروید. نوبت من شد، رفتم داخل اتاق انتهای قاطع 1 دو نفر عراقی با لباس نظامی و دستکش جراحی آماده تعویض پانسمان بودند. روی زمین نشستم. گفتند: مشکلت چیه؟ گفتم: خونریزی دارد و پایم بعد از اصابت ترکش جمع شد و دیگر به حالت قبل خود برنگشت. ...



ادامه مطلب ...
پیوندهای روزانه



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 10
بازدید ماه : 879
بازدید کل : 20871
تعداد مطالب : 334
تعداد نظرات : 138
تعداد آنلاین : 1

چاپ این صفحه