داستان اسارت بدون یک شلیک32
گنجینه پنهان در سینه یاران
جمع آوری خاطرات شهداء و ایثارگران کوی نیرو
درباره وبلاگ


به وبلاگ گنجینه پنهان خوش آمدید. ارزش زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از شهادت نیست. مقام معظم رهبری شما می توانید از ادامه دهندگان آن باشید، همت کنید... از همه‌ی یاران تقاضا می‌کنیم که خاطرات خودشان را دریغ نکنند؛ زیرا دریغ ‌کردن خاطرات به نوعی به فراموشی‌ سپردن دوران جنگ است.
نويسندگان

 

 

 

راز دیپلم عربی - آخرین قسمت

وقتی ترجمه مترجم تمام شد، عبدارحمن نفس بلندی کشید و گویی به یک موفقیت بزرگی دست یافته باشد گفت: الان در قلبم جای گرفتی و رو به علی احمدی کرد و گف

ت: تو چی؟ علی همه چیز را انکار کرد و گفت: من عرب نیستم و این دومین باراست که بمن می گویند عربی در حالی که عرب نیستم  البته یادم نیست که گفت پدرم عرب و مادرم فارس است یا برعکس، بهر حال این گفته علی، عبدالرحمن آتش را آتس زد و با عصبانیت تمام به علی احمدی گفت: ببین علی عبدالحسین، گوشت و پوست و خونت بمن میگن تو عربی و اگه فرشتگان هفت آسمان پایین بیایند و بگویند تو عجمی من می گم عربی.

خالد با اشاره به چوب فلک که نزدیکش بود به عبدالرحمن گفت: سیدی اجیب الفلک؟ یعنی: قربان چوب فلک را بیاورم؟ عبدالرحمن گفت: نمی خواد و رو به علی احمدی کرد و گفت: علی عبدالحسین! کاری می کنم که فرشتگان آسمان بحالت گریه کنند و در خواب فقط عبدالرحمن را ببینی، بروید. خالد بلند شد و گفت: پاشید برید آسایشگاه. من و علی بلند شدیم و به همراه خالد به طرف آسایشگاه حرکت کردیم. وقتی وارد شدیم بچه ها طبق معمول نگران به طرف ما آمدند و تفقدی کردند و وقتی از سلامت مان مطمئن شدند ماجرا را پرسیدند ومن به آنها گفتم دیپلم عربی گرفتم ولی علی تجدید شد.

روز ها به آرامی گذشتند، ولی این بار عبدالرحمن درگیر موضوع شده بود. یک روز بعد از سوت داخل باش عبدالرحمن وارد آسایشگاه 19 شد و بعد از آمارگیری که همه نشسته بودند، بمن گفت بلند شو بایست و من ایستادم. سخنرانی اش گل کرد شروع کرد به حرف زدن و از من خواست که صحبت هایش را برای بچه ها ترجمه کنم. به گمان خود می خواست با تکرار این کار قبح رابطه با نگهبان ها را بردارد و نیز بنده را آماده همکاری با خود کند. بدین ترتیب معلوم شد اگر در برابر دشمنت یک گام عقب نشینی کنی او نیز یک گام به پیش می تازد. و اینطور نیست که او دست از سرت بردارد. بیاد سخن حضرت امام با این مضمون افتادم که گفت چون اسراییل می داند نجس است و اگر کسی با او رابطه برقرارکند از چشم مسلمانان خواهد افتاد لذا به دروغ می گفت که ایران از ما اسلحه خریده است. متن سخن امام اینگونه است:"  مطلب را مُسَلّم همه‌شان می‌گیرند که ‌ای مردم بدانید که این اسرائیل به ایران اسلحه فرستاده و همه اینها و خود اسرائیل هم این مطلب را احراز کرده است که اگر اسرائیل انگشتش را به بحر محیط بزند، نجس می‌شود، چون این را احساس کرده است. می‌خواهد با اینکه «من کمک کرده‌ام» ایران را بدنام بکند، از باب اینکه می‌داند که موافقت او با ایران، بدنام کردن ایران است، خودش هم این را احساس کرده است." لذا عبدالرحمن به هدف خود نرسید.

(منبع: http://farsi.rouhollah.ir/library/sahifeh?volume=16&page=282)


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





پیوندهای روزانه



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 194
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 194
بازدید ماه : 635
بازدید کل : 21504
تعداد مطالب : 334
تعداد نظرات : 138
تعداد آنلاین : 1

چاپ این صفحه