داستان اسارت بدون یک شلیک17
گنجینه پنهان در سینه یاران
جمع آوری خاطرات شهداء و ایثارگران کوی نیرو
درباره وبلاگ


به وبلاگ گنجینه پنهان خوش آمدید. ارزش زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از شهادت نیست. مقام معظم رهبری شما می توانید از ادامه دهندگان آن باشید، همت کنید... از همه‌ی یاران تقاضا می‌کنیم که خاطرات خودشان را دریغ نکنند؛ زیرا دریغ ‌کردن خاطرات به نوعی به فراموشی‌ سپردن دوران جنگ است.
نويسندگان
سه شنبه 19 فروردين 1393برچسب:, :: 23:19 :: نويسنده : محمدرضا مروانی

 

افتخار جانبازی 2

پانسمان ما را معمولا دوستان بهیار  خودمان آقایان حسین قماشچی، حسین اسفندیاری معروف به پرنس و فرج اله رحیمی که بسیار صبور و آرام بودند، انجام می دادند، آن روز گفتند برای پانسمان باید نزد عراقی ها بروید. نوبت من شد، رفتم داخل اتاق انتهای قاطع 1 دو نفر عراقی با لباس نظامی و دستکش جراحی آماده تعویض پانسمان بودند. روی زمین نشستم. گفتند: مشکلت چیه؟ گفتم: خونریزی دارد و پایم بعد از اصابت ترکش جمع شد و دیگر به حالت قبل خود برنگشت. صحبتی با هم کردند و یکی از آنها روی زانویم دست گذاشت و آرام چند بار فشار داد. بخاطر درد زیاد دستش را پس زدم ولی ناگهان با تمام زور و وزن خودش روی زانویم فشار آورد. شدت درد وارد شده و تقلای من برای رهایی ام از دست آنها که با ناله بلند همراه بود، منجر به سرنگونی ترالی پانسمان (میز متحرک ادوات پانسمان) روی سرم شد، در این هنگام بود که آن دو دست از سرم برداشتند و از همراهان خواستند مرا به آسایشگاه برگردانند.

ماجرا را برای همراهانم بیان کردم و آنها گفتند برای اینکه پایی را که بدلیل عدم تحرک خشک شده و توانایی حرکت نداشته باشد باید چند هفته آرام آرام به همراه ماساژ و روغن های مناسب حرکت را به پا بر می گردانند ولی این دو نفر که گویی بویی از انسانیت نبرده بودند و حتی تجربه ای در این کار نداشتند، می خواستند با یک حرکت کار چند هفته ایی را یکباره انجام دهند. این عمل آنها منجر به این شد که دیگر امیدی به بهبودی پایم نداشته باشم. چند روزی درد بشدت آزارم می داد. روز بروز ورم پایم بیشتر می شد. تا اینکه خونریزی کرد و دکتر بیگدلی از نگهبان خواست برای درمان یا اعزامم به بیمارستان شهر اقدام کنند. اصرارهای دکتر نتیجه داد و دکتر عراقی وارد اردوگاه شد و به بالین من آمد و پس از بررسی و ضعیتم موافقت کرد به بیمارستان شهر اعزام شوم. مقدمات اعزامم 24 ساعت طول کشید. فردای آن روز با آمبولانس نظامی به بیمارستان تموز واقع در پایگاه نیروی هوایی شهر حبانیه منتقل شدم. نیمه شعبان خرداد سال 62 بود. قبل از من یکی دیگر از اسرا آنجا بود که متأسفانه اسمش را بخاطر ندارم. آدم خوش مشربی بود و با تردستی هایی که بلد بود ما را سرگرم می کرد. مدتی آنجا با هم بودیم و پس از بهبودی نسبی به اردوگاه منتقل شد. پس از یکی دو روز تنهایی کسالت آور و خسته کننده، اسیری آوردند که بشدت مجروح بود و مبهم سخن می گفت، کلماتش قابل فهم نبود و مرتب اصرار داشت چیزی را بگوید ولی من متوجه منظور او نمی شدم و این مرا بشدت می آزرد و از او می خواستم شمرده اسم  یا شهر خودش را بمن بگوید اما توفیقی حاصل نشد. شب قبل از اینکه نگهبان سالن را ترک کند به او گفتم او کنترلی روی خود ندارد و چون مرتب استفراغ می کند خطر برگشت استفراغ و خفگی، او را تهدید می کند، بهتر است او را به پهلو بخوابانی. بدون توجه به تذکراتم سالن را ترک کرد و متأسفانه از دستم کاری ساخته نبود، زیرا توان حرکت نداشتم و هر حرکتی منجر به خونریزی پایم می شد. اوخر شب آزاده مظلوم ناله ای کرد و سرفه های شدیدی بدنبال آن داشت که مرا مجبور کرد با تمام قدرت صدایم را در گلو جمع کرده فریاد زدم " خفر" (کشیک).چند بار تکرار کردم تا اینکه دو نفر دوان دوان آمدند تا اوضاع  را جمع کنند ولی متأسفانه کار از کار گذشته بود و روح اسیر آن آزاده، از جسم خسته و نحیف آن عزیز رها و پر کشید و به آرزوی دیرینه خویش رسید. او پر کشید ولی غمی جانکاه در آن غربت در دلم چنگ انداخت و رهایم نمی کرد. بشدت گریستم و هق هق گریه هایم در تاریکی آن شب همدمم شد. آن عزیز را از کنارم بردند. به کشیک گفتم چرا به وظیفه ات عمل نکردی و به تذکری که به تو دادم توجهی نکردی. تو پرستاری و باید آموزش های لازم را دیده باشی. بدون جواب از سالن دور شد و رفت. 


نظرات شما عزیزان:

حسین عچرش
ساعت4:02---13 ارديبهشت 1393
برادر عزیز اینها همه امتحان حق تعالی بوده خوشبحال شما که از امتحان الهی سربلند بیرون امدی من که در حال حاضر شدیدا تحت تاثیر قرار گرفتم تا حالا این همه غم و ناراحتی یکجا ندیدم خدا قوت قهرمان

حسین عچرش
ساعت4:02---13 ارديبهشت 1393
برادر عزیز اینها همه امتحان حق تعالی بوده خوشبحال شما که از امتحان الهی سربلند بیرون امدی من که در حال حاضر شدیدا تحت تاثیر قرار گرفتم تا حالا این همه غم و ناراحتی یکجا ندیدم خدا قوت قهرمان

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





پیوندهای روزانه



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 9
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 156
بازدید ماه : 450
بازدید کل : 21319
تعداد مطالب : 334
تعداد نظرات : 138
تعداد آنلاین : 1

چاپ این صفحه