داستان اسارت بدون یک شلیک9
گنجینه پنهان در سینه یاران
جمع آوری خاطرات شهداء و ایثارگران کوی نیرو
درباره وبلاگ


به وبلاگ گنجینه پنهان خوش آمدید. ارزش زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از شهادت نیست. مقام معظم رهبری شما می توانید از ادامه دهندگان آن باشید، همت کنید... از همه‌ی یاران تقاضا می‌کنیم که خاطرات خودشان را دریغ نکنند؛ زیرا دریغ ‌کردن خاطرات به نوعی به فراموشی‌ سپردن دوران جنگ است.
نويسندگان

 

 

 

اردوگاه در یک نظر

مجموعه تازه وارد را در دو آسایشگاه اول و دوم جای دادند. این سالن ها فاقد هر گونه امکانات بود، نه دستشویی، نه توالتی و نه آبخوری. دو ظرف سفالی بزرگ بود حاوی آب شرب بنام "حبانه" بود، زیر هر حبانه یک تشت فلزی بود که آب تراوش شده از بدنه حبانه در آن جمع می شد و به مصرف می رسید. پتوهای نظامی را بعنوان فرش روی زمین پهن کرده بودند. به هر نفر یک کیسه بزرگ نظامی  بعلاوه دو پتو و یک بالش دادند. کیسه حاوی یکدست لباس خاکی، یک دست لباس زیر، یک جفت دمپایی، یک جفت کفش کتانی و یک لیوان فلزی و بشقاب فلزی و قاشق و مسواک و خمیر دندان و وسایل ریش تراشی بود، یک صفحه فلزی آبکاری شده شفاف داده بودند که بجای آیینه استفاده می کردیم. از همه خواسته شد تمامی لباس های شخصی خود را در آورده و در پلاستیکی که در اختیارمان بود، گذاشته و تحویل آنان دهیم. ده نفر ده نفر به حمام دسته جمعی رفتیم و لباس های فرم اسارت را به تن کردیم. چند تن ازاسرای قدیمی در انجام امور ما رایاری کردند و در حد توان و بطوری که جلب توجه نمی کرد اطلاعات لازم را از نحوه رفتار عراقی ها و حساسیت های آنها، به ما منتقل کردند، که بسیار مفید بود.  

آن شب پس از حمام از فرط خستگی به خواب عمیقی رفتم. از همهمه برخی بچه ها برایبرپایی نماز صبح، بیدار شدم و بدلیل جراحت ها توان جابجایی نداشتم. کسانی که سالم تر بودند به دیگران کمک می کردند. به هر ترتیب نماز صبح بجا آورده و دو باره خوابیدیم. حدود ساعت 8 صبح در آسایشگاه باز شد و صبحانه که نوعی آش عدس بود بعلاوه نان ماشینی مخصوص و بی کیفیتی  بنام "صمون" تحویل داده شد و بین بچه ها که اتفاقا گرسنه هم بودند توزیع شد. غذا های توزیع شده از نطر حجم و مقدار اندک و بخور ونمیر بود. البته مقدار غذای مجروحان کمی بیش تر از معمول بود.

بعدا دو آسایشگاه طبقه همکف قاطع یک را با تخت های فلزی برای تیمار مجروحان مجهز کرده بودند. مجروحان نیازمند مراقبت را در این دو آسایشگاه جای داده بودند.  آسایشگاه های 3 و 4 قبلا در اختیار مجروحان قبلی بود که اغلب آنها را دوستان قطع نخاعی تشکیل می دادند، بود. کادر درمانی از سه دکتر و سه یا چهار بهیار از جمع اسرا بودند. دکتر بختیاری کادر ارتش و دکتر مجید جلالوند افسر وظیفه بود و دکتر بیگدلی اسیر شخصی بود که به آنها "مدنی" می گفتند.دکتر بختیاری شخصیتی  ساده و بدون پیچیدگی داشت و از آن دیسیپلین مرسوم نظام ارتش در ایشان نشانی نمی یافتی، دوست داشتنی و صبور بودند. دکتر بیگدلی علاوه بر حذاقت، تمام خصوصیات یک ارتشی منظبط را داشت، به شدت از آلوده شدن اجتناب می کرد و همیشه بعد  اتمام معاینه  وقتی دست هایش را ضد عفونی می کرد، محال بود کسی بتواند به او نزدیک شود، با خشونتی لطیف آنرا از خود دور می کرد. بسیار دوست داشتنی بود. ساعت های زیادی را با ایشان گذراندیم. اما فرشته سوم گویی هدیه ایی آسمانی و ذخیره ایی الهی بود. دکتر مجید جلالوند شخصیتی نیمه جدی داشت و نمی توانستی جدی و غیر جدی بودنش را براحتی تشخیص بدهی. گاهی شوخ و بذله گو بود، راستش را بخواهید من هیچ وقت شخصیت جدی اش را ندیدم. بسیار پر جنبش و جوش بود، فقط خواب او را آرام می کرد. وقتی با او سخن می گفتی یادت می رفت اسیری و گرفتار، دنیای روحیه و امید بود. بی اغراق بگویم که پروانه وار بالای سر مجروحان بود و از آنها طوری مراقبت می کرد که هر مجروحی فکر می کرد، دکتر مجید فقط از او مراقبت می کند. 

ادامه دارد...


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





پیوندهای روزانه



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 3
بازدید ماه : 444
بازدید کل : 21313
تعداد مطالب : 334
تعداد نظرات : 138
تعداد آنلاین : 1

چاپ این صفحه