براي همه قيافه اش جدي بنظر مي رسيد. هر چند پشت اين قيافه شخصيتي مهربان، دلسوز، باعاطفه، دل نازك و خيلي از خصوصيات يك انسان شريف را داشت كه در مواقع خاص آنها را بروز مي داد و درونش لو مي رفت. براي دوستانش وقت مي گذاشت، آدم با هوشي بود و اهل هنر و صنعت. همانگونه كه برادرم وهاب معاوي گفت[خاطره 6] نادر در سن 16سالگي بود كه يك اسكلت آهني جوش زد و دو موتور هوندا 50 در دوطرف آن قرار داد. يادم هست كه از ميدان فاخري يك جعبه فرمان را كه روي يك موتور سه چرخه اي كه سالها در گل تپيده بود، با چه زحمتي در آورد و روي فرمان ماشينش قرارداد. در حال تكميلش بود كه جنگ شروع شد و با آن علاقه ای که به آن داشت، آن را رها كرد. (از كتاب تاريخچه خودروسازي كوي نيرو!)
نقاش خيلي خوبي بود. در زمان جنگ دوست داشت چهره شهدا را نقاشي كند و خيلي خصوصيات جالب ديگر، اما هدفم اين است كه نشان دهم اين چهره و قيافه به ظاهر خشن و غير قابل نفوذ چگونه در تحول خود پايش به مسجد و جبهه ها كشيده مي شود. و در مقابل يكتا معبود خود و در راه رضاي او چگونه از جان خود براحتي مي گذرد.
خوب يادم است كه تصميم گرفتيم با موتورهايمان برويم ديدن نادر. آخه آنموقع او در گردان نور اهواز بود و ما به قصد ديدنش به مقري كه درآنجابود (گردانی بالاتر از بقايي) رفتيم. نادر را ديديم. اما اين چهره با چهره قبلي اش زمين تا آسمان فرق مي كرد. چهره وي به شخصي با حيا، سر به زير و با زباني نرم، خاشع و دوست داشتني و از همه مهمتر چهره اي پر از انوار الهي كه بعضا" در عالم رويا ديده مي شوند در جلويمان ظاهرشد، باور كنيد من يكي مبهوت اين چهره شده بودم و مبهوت آن اخلاق و تغييرات خاصي كه در وي مي ديدم. پس از احوالپرسي متوجه شدم كه حتي حرف زدنش نيز تغيير كرده است و خيلي با خشوع و مهرباني صحبت مي كند كه بعد از برگشتن با خود در اين رمز و رازها فكر مي كردم كه چه شده است؟ چه اتفاقي افتاده است؟ بعدها كه شهادت آن عزيز بگوشم رسيد متوجه شدم كه اين همه تغيير بي دليل نبوده است و تجلي خدا در شهدا قبل از شهادت شان رخ مي دهد. خدايا ما را از نور ايمانت بي نصيب نگردان.
ادامه دارد...
نظرات شما عزیزان: