گنجینه پنهان در سینه یاران جمع آوری خاطرات شهداء و ایثارگران کوی نیرو آخرین مطالب
نويسندگان پنج شنبه 7 فروردين 1393برچسب:مسجد دوازده امام کوی نیرو,خسرو شاه محمدي نژاد,غرور جواني,علیرضا دیلمی خوزستانی,, :: 15:4 :: نويسنده : محمدرضا مروانی
... (جهت خريد دفتر) وارد كتابفروشي واقع در خيابان امام فعلي شديم؛ مغازه خيلي شلوغ بود، شاهد رفتار توأم با عصبانيت فروشنده شديم. بيشتر نادر را مي گويم؛ معمولاً هر زمان كه رفتاري غير از انتظار و بي احترامي از كسي مي ديد، سريع موضع مي گرفت، آنهم بخاطر اخلاق خاص وي بود، حتي يادم مي آيد درزمان تحصيلمان، هردانش آموز ضعيف جثه اي كه مورد اذيت قرارمي گرفت و از ديگران مي ترسيد تكيه گاهش بچه هاي كوي نيرو بخصوص نادر بود؛ تصميم گرفتيم كه از قفسه ايي كه پشت سرمان بود جهت تنبيه فروشنده كتابی بردايم، آخه نه اینکه خودمان را نماينده تمام مردم مي دانستيم! لذا خودمان حكم مي داديم و اجرا مي كرديم ( تو عالم بچگي خودمان). كتابها را برداشتيم. به محض اینکه از مغازه خارج شديم، نمی دونم از بخت بدمان بود یا از بخت خوبمان که متوجه شديم كتاب ها قرآن كريم هستند، همانجا دلهره اي ما را گرفت و سر دوراهي قرار گرفتيم، مرتب سعيد كوتي اين مسئله را تکرار مي كرد كه كتاب ها را نگه داشتیم چه كنيم؟... ... بعد از مدتي جنگ شروع شد و پاي ما به مسجد محل [مسجد دوازده امام کوی نیرو] باز شد و نعمت جنگ و لطف خدا نيز شامل حال ما شد. در يك موقع مناسب جريان فوق را كه هميشه ما را آزار مي داد با برادرمان خسرو شاه محمدي نژاد كه در آن زمان از مربيان تربيتي و اخلاقي سپاه پاسداران بودند مطرح كرديم. ايشان نيز نسخه اي برايمان پيچيدند كه موظف هستيد به هر كه بي حرمتي كرده ايد جبران و از آنها حلاليت بطلبيد. درست است كه ما وارد یک محيط اسلامي شده بوديم وخود را موظف به اطاعت از دستورات آن مي دیدیم، اما در این بین غرور جواني باعث سخت شدن انجام اين كار مي شد. بالاخره خود را قانع كرديم كه مجدداً به آن مغازه كه هنوز دل پُري از فروشنده آن داشتيم برويم و ضمن اظهار پشيماني و طلب حلاليت، كتاب ها را پس بدیم و هر چقدر جريمه آنهاست پرداخت كنيم. بعد از كلي تو بگو تو بگو و تو برو؛ باهم وارد مغازه شديم، همان فروشنده را ديديم. بطرفش رفتيم و با هر جان كندني بود موضوع را تقريبا" به اين شكل كه ما بچگي كرديم و چنين خطايي از ما سر زده و گردن مان از مو نازك تر و... كه ناگهان با يك برخورد ناشايست از طرف فروشنده مواجه شديم که در نهايت گفت: كتاب ها براي خودتان، اين مبلغ را پرداخت كنيد و با زبان چشم و ابرو به ما گفت بريد گم شيد. دلمان خيلي گرفت و شايد اگر كساني غير از ما و در محيطي غير از مسجد بودند و رفتاري غير از آنچه كه بچه های مسجدي ما، مثل شاه محمدي ها، مرواني ها، حياوي ها و... به ما آموخته بودند از ما سرميزد حتما" سرخورده مي شدند. لذا برايمان درسي شد و ياد گرفتيم به جوانان احترام بیشتري بگذاريم و خطاهاي آنان را بزرگ نبينيم و با اخلاق و رفتار خودمان در تربيت صحيح و آينده آنها سهمي سازنده تر ايفا كنيم. نظرات شما عزیزان: پیوندهای روزانه
پيوندها
|
|||||||||||||||||
![]() |