روزی در کنار قبر شهید نادر حیاوی نشسته بودیم که به من خطاب کرد و به کنار قبر نادر اشاره کرد و گفت: من را اینجا کنار نادر دفن کنید من می دانم جایم همین جاست. نادر قبل از عملیات بیت المقدس به شهادت رسید و تا عملیات والفجر مقدماتی چند ماهی فاصله داشت، خب به هر ترتیبی بود سعید به جبهه رفت و در عملیات والفجر مقدماتی به شهادت رسید. آن موقع هیچ کس از آنچه بین من و سعید بر سر مزار نادر گذشته بود اطلاعی نداشت و من هم حال خوشی نداشتم تا این نکته را یادآوری کنم، اما گویا امور آنطور که به او الهام شده بود و آن روز بر زبانش جاری شده بود بدون دخالت ما پیش می رفت، طبق روال گلزار شهدا، پیکر شهید سعید کوتی در کنار قبر شهید نادر حیاوی آرام گرفت.
این دو شهید خیلی به هم وابسته بودند. بعد از شهادت نادر، سعید اغلب اوقات شب ها به تنهایی به زیارت شهید نادر حیاوی در بهشت شهدا می رفت. من یک دستگاه موتورسیکلت داشتم. آن شب سعید آمد، خیلی گرفته بود، نزد من آمد و گفت: موتور را برای یک ساعت بده کار دارم. گفتم: این وقت شب چکار داری؟ جواب نداد و من هم موتور را به او ندادم. بعدا متوجه شدم سعید همان شب به زیارت مزار نادر رفته بود.
ادامه دارد...
نظرات شما عزیزان: