خاطره ای در باره شهید نادر حیاوی و شهید محمد ذیغمی
گنجینه پنهان در سینه یاران
جمع آوری خاطرات شهداء و ایثارگران کوی نیرو
درباره وبلاگ


به وبلاگ گنجینه پنهان خوش آمدید. ارزش زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از شهادت نیست. مقام معظم رهبری شما می توانید از ادامه دهندگان آن باشید، همت کنید... از همه‌ی یاران تقاضا می‌کنیم که خاطرات خودشان را دریغ نکنند؛ زیرا دریغ ‌کردن خاطرات به نوعی به فراموشی‌ سپردن دوران جنگ است.
نويسندگان

12- عبدالصمد یراحی

با عرض سلام و خسته نباشید به کلیه همرزمان و برادران گرامی مسجد دوازده امام کوی نیرو

تابستان سال 1360 بنده در بهداری سپاه مستقر در خیابان عامری کوی ملت (کوروش) بعنوان نیروی بسیجی خدمت می کردم. یک شب جمعه ایی شهید محمد ذیغمی به اتفاق تعدادی


از بسیجی
های مسجد کوی نیرو از جمله شهید نادر حیاوی اهوازی، شهید سعید کوتی و شهید مسعود راکی پور و تعداد دیگری که نام شان از یادم رفته است، با یک جیپ استیشن شخصی آمدند و گفتند می خواهیم برای دعای کمیل به حسینه اعظم برویم. باتفاق هم به حسینیه اعظم رفتیم. دعای کمیل توسط حاج صادق آهنگران قرائت می شد. بعد از تمام شدن دعای کمیل، شهید نادر حیاوی گفت یک سری به بهشت شهدا بزنیم. ساعت 11.30 شب بود که به بهشت شهدا رفتیم. آن موقع بهشت شهدا هیچگونه امکانات روشنایی نداشت و ظلمات محض بود. زمانی که رسیدیم همه پیاده شدیم. از همان ابتدای بهشت شهدا قرائت فاتحه را شروع کردیم.شهید نادر حیاوی دارای روحیات عجیب بود و شر وشور خاص خود را داشت و ذاتا شجاع و نترس بود، از ما دور شد و در تاریکی شب ناپدید شد و دیگر او را ندیدیم. در آن تاریکی شب و در قبرستانی که هنوز آباد نبود و زوزه سگان به وضع رعب انگیز آن می افزود، حقیقتا وحشتناک شده بود و ما ترسیده بودیم، ولی غرورمان و خجالت از دیگران اجازه بروز آن را نمی داد. شهید ذیغمی معمولا زود جوش می آورد. تقریبا بعد نیم ساعت اتنظارو پس از اینکه از آمدن شهید نادر حیاوی ناامید شدیم، شهید محمد ذیغمی کلافه شد. لذا با عصبانیت پشت ماشین نشست و آن را روشن کرد و نور چراغ ها را به سمت قبور شهدا، جاییکه نادر رفته بود، هدایت کرد. سایه شخصی را دیدیم که داشت نزدیک می شد، خوب که دقت کردیم، دیدیم شهید نادر حیاوی است. نادر پیراهن سفید و شلوار خاکی به تن داشت. وقتی نزدیک شد سرتا پا خاکی بود، متعجب شدیم و سؤال کردیم: نادر کجا بودی؟ نادر با آرامی که هرگز از او سراغ نداشتیم گفت: رفتم توی یکی از این قبرها ببینم اندازم هست یا نه!

عکس فوق در ورودی اصلی بهشت شهدای کنونی اهوازاست.

در توضیح خاطره سید رحیم بهشتی در باره انگشتر شهید سعید کوتی(اولین خاطره از این مجموعه)، باید گفت بنده در کم و کیف قضیه بودم و یادم هست آن انگشتر را که متعلق به شهید بود، به مادر گرامی شهید تقدیم نمود.

روحشان شاد و راهشان پر رهرو باد.

تاریخ ارسال: 93/02/01



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





پیوندهای روزانه



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 38
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 185
بازدید ماه : 479
بازدید کل : 21348
تعداد مطالب : 334
تعداد نظرات : 138
تعداد آنلاین : 1

چاپ این صفحه