داستان اسارت بدون یک شلیک 12
گنجینه پنهان در سینه یاران
جمع آوری خاطرات شهداء و ایثارگران کوی نیرو
درباره وبلاگ


به وبلاگ گنجینه پنهان خوش آمدید. ارزش زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از شهادت نیست. مقام معظم رهبری شما می توانید از ادامه دهندگان آن باشید، همت کنید... از همه‌ی یاران تقاضا می‌کنیم که خاطرات خودشان را دریغ نکنند؛ زیرا دریغ ‌کردن خاطرات به نوعی به فراموشی‌ سپردن دوران جنگ است.
نويسندگان

فعالیت روزمره در اردوگاه

سال اولی که از اسارت مان گدشت، روزمان را ساعت 8 صبح با صدای سوت صبحانه آغاز می کردیم. پس از صرف صبحانه، سوت دوم، سوت آزاد باش بود. از آنجایی که در آسایشگاه توالت به معنای متعارف آن وجود نداشت، حرکت قریب باتفاق بچه ها به سمت دستشویی ها بود. دستشویی ها غلغله می شد.مثل اغلب اوقات دستشویی ها گرفته یا خراب بودند و دوستان را با مشکل جدی طهارت مواجه می کرد. صف انتظار بسیار طولانی می شد. بعد از این مرحله پس از شستشوی صورت نوبت به سخت ترین کار که برای اغلب بچه ها از سر اجبار مقداری به آن عادت کرده بودند " اصلاح صورت" و زدن ریش بود. حدود یک ساعت از وقتمان در دستشویی ها می گذشت. بعد از دید و بازدیدها ی متعارف روزانه و هماهنگی های لازم برای برخی کارهای فرهنگی که در خفا صورت می گرفت، مهمترین فعالیت ما آغاز می شد که همان قدم زدن انفرادی یا دو- سه نفری است که بسیار مفید و لذت بخش بود. برخی دیگر از دوستان علاقمند به ورزش، به فوتبال یا والیبال سرگرم می شدند. بعدها یک میز پینگ پنگ اضافه شد. هر چند ماه یک بار نظافت عمومی بود و باید تمام پتوها در آفتاب پهن شود و آسایشگاه ها و لوازم آن مورد شستشو قرار می گرفتند. مشکل عمومی و گاهی شایع وجود شپش بود.

خاطره:جلوی آسایشگاه ها بین ستون ها طناب کشی شده بود که بچه ها لباس های شسته ی خود را روی آن آویزان می کردند. یک روزمقابل آسایشگاه 19 از قاطع سه تجمعی شکل گرفت و همهمه ای بپا شد، وقتی به آنجا رسیدم دیدم همه بدنبال صاحب لباس آویزان شده بودند و طوری سراغ آن فلک زده را می گرفتند که اگر رستم دستان هم بود از معرفی خود سر باز می زد. پرسیدم چه خبر است؟ یکی از دوستان با اشاره به قسمتی از طناب، موضوع را بمن فهماند و آن چیزی نبود جز رژه رفتن شپش ها روی طناب، که در اثر آفتاب گرم آن روز بیرون زده بودند. وقتی از یافتن صاحب لباس مأیوس شدند، لباس بی صاحب را به هر ترتیبی بود جمع کرده و معدوم کردند. به همین منظور در آسایشگاه 19 این رسم جا افتاد که هرکس به ازاء معدوم کردن هر شپش 10 فلس از ارشد آسایشگاه دریافت می کرد، تا بدینوسیله شپش ریشه کن شود، دیگر آسایشگاه ها نیز همین روش را بکار بردند و مؤثر هم افتاد.

شهردار هر آسایشگاه به همراه گروه مربوطه به نظافت و مرتب کردن آن می پرداختند. شستن قصعه ها، آب کردن حبانه، جارو کردن کردن و مرتب کردن آن، کار عادی شهردار بود. مهمترین و البته سخت ترین و کثیف ترین وظیفه، با عرض پوزش، تخلیه ظرف بزرگ ادرار و ظرف مخصوص اجابت مزاج بود. همانگونه که ذکر شد، آسایشگاه فاقد توالت به معنای متعارف آن بود، توضیح اینکه در هر آسایشگاه به فاصله یک متر از درب ورودی یک قسمت جدا شده که در آن حبانه ها و قصعه ها و ظروف توالت نگهداری می شد. و اما توالت عبارت بود از یک دیواره چوبی که با اضافه شدن به کنج، یک فضای یک متر در یک متری را ایجاد می کرد، و درب ورودی آن یک گلیم آبی رنگ آویزان شده بود.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





پیوندهای روزانه



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 58
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 58
بازدید ماه : 499
بازدید کل : 21368
تعداد مطالب : 334
تعداد نظرات : 138
تعداد آنلاین : 1

چاپ این صفحه