داستان اسارت بدون یک شلیک 11
گنجینه پنهان در سینه یاران
جمع آوری خاطرات شهداء و ایثارگران کوی نیرو
درباره وبلاگ


به وبلاگ گنجینه پنهان خوش آمدید. ارزش زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از شهادت نیست. مقام معظم رهبری شما می توانید از ادامه دهندگان آن باشید، همت کنید... از همه‌ی یاران تقاضا می‌کنیم که خاطرات خودشان را دریغ نکنند؛ زیرا دریغ ‌کردن خاطرات به نوعی به فراموشی‌ سپردن دوران جنگ است.
نويسندگان

خاطره:دشداشه (پیراهن بلند عربی) خوش رنگی تنم بود، به سمت دستشویی قاطع یک حرکت می کردم. شاکر نگهبانی بد اخلاق و پاچه گیر و به هر بهانه ای بچه ها را آزار می داد.سبیل بلندی داشت و مقداری از آن را از ریشش عاریت گرفته بود. او خودش را لوطی بغداد می خواند و با چوب دستی اش در اردوگاه مانور می داد... در حال پیچیدن به طرف دستشویی ها بودم که یکهو جلویم سبز شد. خشکم زد. قدم هایم سنگین شد و ایستادم. یک نگاهی به سرتا پایم کرد، دنبال بهانه بود. روی جیب دشداشه ام کاریکاتوری از لورل هاردی (چاقه) کشیده بودم. شاکر پرسید: این چیه؟ با دستپاچگی گفتم: نقاشی لورل هاردیه! گویی توضیحم او را قانع نکرد و با نیشخندی گفت: اِ ! نقاشیه! گفتم: بله. شاید شاکر فکر می کرد کاریکاتور صدام را کشیده ام. به همین دلیل شاکر با یک حرکت سریع و بدون معطلی چنگی زد به جیبم و آنرا پاره کرد. این حرکت آتقدر سریع بود که آسیبی به دشداشه وارد نشد. وقتی به آسایشگاه برگشتم بچه ها گفتند چرا طولش دادی؟ گفتم گرفتار شاکر شدم.

خاطره:هر آسایشگاهی 60 نفر را در بر می گرفت که در هر طرف آسایشگاه 30 نفر بودند و هر نفر کیسه بزرگ خود را بالای سر خود آویزان می کرد و علاوه بر آن با پارچه لباس های قدیمی، جا مسواکی و خرده ریزه ها، درست می کردند و آنرا پایین تر می آویختند. کیسه صمون های مصرف نشده نیز باید در جایی از بالای سر قرار می گرفت.

در کنار من فردی ایزدخواستی بود بنام اکبر که بسیار با مزه و گاهی لوده، بود. به اکبر خالی بند معروف بود. روزی که در خواب نیمروزی بود، با افتادن کیسه بزرگ بالای سرش، سراسیمه از خواب یرخاست، و به اطراف بدنبال مسبب می گشت. به او گفتم: اکبر، توی خواب هم داشتی خالی می بستی! اکبر هم با لبخندی تلخ، کیسه خود را آویخت و دوباره به خواب رفت...

هر ده نفر یک گروه را تشکیل می دادند. هر گروه یک ظرف غذا به ابعاد تقریبی 50 در 30 سانتیمتری و عمق 7 و یا 10 سانتیمتری به نام "قصعه" داشت که موقع توزیع غذا ده نفر سر گروه، آن را تحویل می گرفتند و سپس بین گروه خود تقسیم می کردند. سهم هر نفر از برنج درون قصعه، حدود 12 قاشق غذاخوری است.

مسئولین غذا قصعه بدست آماده برای دریافت غذا در یکی از اردوگاههای رمادی

کارهای گروهی از جمله نظافت آسایشگاه (شهرداری) و آوردن غذا و شستن ظرف غذا و آب کردن حبانه و ...به عهده ی گروهی بود که نوبت شهرداریشان رسیده باشد. هفته ای یک بار یک آسایشگاه مسئول نظافت حمام عمومی، دستشویی ها و توالت ها بود.

هر آسایشگاه یک ارشد داشت که اغلب توسط خود عراقی انتخاب می شد، و هر قاطع نیز یک ارشد به انتخاب عراقی ها داشت که مجاز بود در وقت داخل باش، خارج از آسایشگاه باشد و برخی امور را رتق وفتق کند. ارشد کل اردوگاه معمولا از میان افسران انتخاب می شد.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





پیوندهای روزانه



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 56
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 203
بازدید ماه : 497
بازدید کل : 21366
تعداد مطالب : 334
تعداد نظرات : 138
تعداد آنلاین : 1

چاپ این صفحه