سالروز عملیات کربلای ۴ - گردان کربلا - دی ماه 65 (فرخ عراقی) قسمت آخر
گنجینه پنهان در سینه یاران
جمع آوری خاطرات شهداء و ایثارگران کوی نیرو
درباره وبلاگ


به وبلاگ گنجینه پنهان خوش آمدید. ارزش زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از شهادت نیست. مقام معظم رهبری شما می توانید از ادامه دهندگان آن باشید، همت کنید... از همه‌ی یاران تقاضا می‌کنیم که خاطرات خودشان را دریغ نکنند؛ زیرا دریغ ‌کردن خاطرات به نوعی به فراموشی‌ سپردن دوران جنگ است.
نويسندگان

به هرحال یه شب آبادان بودم فرداش منو بردند یه بیمارستان صحرایی و از اونجا به اهواز منتقل شدم نقاهتگاه سید الشهدا واقع در پادگان شهید مسعودیان فعلی. مجروحای عملیات رو می بردند اونجا، من حدود 4 روز بیهوش بودم. خون زیادی از دست داده بودم. بدنم موج انفجار خورده بود. از اینها گذشته بدنم تاول هم زده بود که تحت درمان شیمیایی قرار گرفتم و تاولها از بین رفتند یادم هست با صدای گریه ای، بیدار شدم به اطرافم نگاه کردم و دیدم دهها تخت هست و مجروحان عملیات اونجا هستند، چون پاهام پانسمان بود با استفاده از عصا به طرف اون صدا حرکت کردم وقتی رسیدم دیدم برادر صادق چفقانی بود که گریه میکرد و من که از همه جا بی خبر بودم به صادق گفتم چرا بیقراری میکنی؟ که صادق گفت مگه خبر نداری حاج اسماعیل شهید شد، صادق نوری شهید شد، ابراهیم برادرم، رئوف و ... خیلی دیگه ازبچه ها با شنیدن خبر شهادت حاج اسماعیل و صادق نوری پاهام سست شد و همونجا پیش باقی بچه ها نشستم و بغضم تحمل نکرد و ترکید. خدای من این چه روزیه که می بینم، دوستانم، عزیزانم کجا رفتند؟ چقدر غریبانه و چقدر مظلومانه ... فقط اشک حال دل ما رو میدونه و بس. از اشک بپرسید بر سر دل خراب ما چی اومد، اشک زبان گویایی داره.

هنوز شهدای غواص گروهان نجف جلوی چشمم هست. توی اون شب تاریک در یه گوشه دنیا بدور از همه اعتبارات و مادیات یه عده جوون که فقط بدنشون با ما بود ولی روحشون اینجایی نبود و متعلق به ملکوت و جبروت بودن، وقتی مظلومیت شهدای گروهان نجف یادم میاد که با لباس غواصی روی زمین و بعضی هم توی گلها افتاده بودند به دنیا میگم اف بر تو ای دنیا که اینها رو دیدی و اینجور غافلی. علی بهزادی رو یادتون هست، هر وقت صحبت میکرد من فکر میکردم با کسی صحبت می کنم که فکر میکنه توی این دنیا چیزی به نام ترس وجود ندارد و چنان روحیه میداد که گویی از غیب بر قلبش آیه "لا خوف علیهم و لا هم یحزنون" حک شده و اون تواضع مثال زدنی اش که باید از بر و بچه های نجف پرسید و این چیزها بود که همه رو عاشق خودش کرده بود و چندتا از بچه های محل و بسیج محل به عشق علی بهزادی به غواص ها پیوستند. عزیزان این مطالبی که خوندید در همین کشور در همین استان خوزستان اتفاق افتاده و اگر نمی دیدم شاید برایم شبیه افسانه بود تا واقعیت و این تاریخ ایرانه این حماسه ها تمدن کشور ماست نه داستانهای خیالی رستم و سهراب نه داستان آرش کمانگیر و نه داستان کاوه آهنگر، بیایید در این وادی تا آرشها ببینید، رستمها ببینید، کاوه ها ببینید، فرهاد ها ببینید، و مجنون ها ببینید. کدام فرهاد و کدام مجنون برای لیلی خود اینچنین تن می بازد و خود را فدای او می کند، آنها عشق ورزیدند اما بچه های گردان کربلا در این عشقبازی با معشوق جان دادند و خود را در آتش عشق یار سوزاندند و اثری از خود بجای نگذاشتند و همه هستی خود را به محبوب خود هدیه دادند. شهید آوینی یک جمله ای دارد بسیار با معنی که کلام آخر من هم هست شهید سید مرتضی آوینی میگوید : آری برادر حقیقت تلخ است اما دانستن اینکه حقیقت چیست شیرین است . یا علی


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





پیوندهای روزانه



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 24
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 24
بازدید ماه : 465
بازدید کل : 21334
تعداد مطالب : 334
تعداد نظرات : 138
تعداد آنلاین : 1

چاپ این صفحه