سالروز عملیات کربلای ۴ - گردان کربلا - دی ماه 65 (فرخ عراقی) قسمت 2
گنجینه پنهان در سینه یاران
جمع آوری خاطرات شهداء و ایثارگران کوی نیرو
درباره وبلاگ


به وبلاگ گنجینه پنهان خوش آمدید. ارزش زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از شهادت نیست. مقام معظم رهبری شما می توانید از ادامه دهندگان آن باشید، همت کنید... از همه‌ی یاران تقاضا می‌کنیم که خاطرات خودشان را دریغ نکنند؛ زیرا دریغ ‌کردن خاطرات به نوعی به فراموشی‌ سپردن دوران جنگ است.
نويسندگان

بچه هایی هم بودند که مجروح نبودند ولی شنا کردن رو خوب بلد نبودن و گذشتن از اروند هم انصافا سخت بود. خیلی ها بودن، الان اسامی همه یادم نیست ولی شهید رسول محمدیان یکی از اونا بود من همینطور گریه میکردم و شاهد این صحنه ها بودم، واقعا دردناک بود، باید رفیقت رو، دوستت رو، ترک میکردی و به عقب میرفتی اونم در حالیکه بعضی هاشون زنده بودن و تو رو می دیدن، اصلا تصورش شاید برای شما محال باشه ولی این اتفاق افتاد. کمی این طرف تر من مجروح شدم نفهمیدم چی شد فقط انفجار بود، روی زمین توی هوا روی آب، شلیک پیاپی گلوله و تیر و ... . با پای مجروح که خیلی هم خون از اون رفته بود به آب زدم و شروع کردم به شنا کردن، که در همین حال حمله شیمیایی شروع شد، هر چی در بدنم جون داشتم به دستهام دادم و شنا کردم، وسطای آب بودم که یهو یه انفجار در نزدیکی من اتفاق افتاد، فکر می کنم خمپاره زمانی بود، که در اثر موج انفجار بدنم کامل بیحس شد و من روی آب شناور بودم البته یه جلیقه نجات تنم بود، یه 10 دقیقه ای گذشت، یکی از بچه های گردان جعفر طیار به من رسید و شروع کرد به من کمک کردن و روحیه دادن، مقداری که کمکم کرد من دوباره شروع کردم به دست شنا زدن و حرکت کردم، دیگه عراقی ها به لب رودخانه رسیده بودند و از همونجا ما رو که توی آب بودیم هدف می گرفتند و میزدند، و من شاهد شهادت چند تا از بچه ها در اروند بودم، حتی یادم هست یکی از بچه ها رو عراقی ها با آرپی جی زدن و رودخانه رو به رگبار بسته بودن، من دیگه نزدیک مرز خودمون رسیده بودم ،احساس کردم زیر پاهام سفت شده، اومدم بلند بشم که سرم گیج رفت و افتادم توی آب، خودم رو با حالت سینه خیز و به سختی به خشکی رسوندم تا به یه کانالی رسیدم، چون شلیک عراقیها زیاد بود، میخواستم برم توی کانال که تیر نخورم، از لبه کانال خودمو بالا کشیدم و با غلط زدن رفتم توی کانال که یک مرتبه درد شدیدی احساس کردم و دیدم که افتادم روی سیمهای خاردار، با هر زحمتی بود از کانال سینه خیز بیرون اومدم و دیگه اصلا رمقی نداشتم، خودمو به کنار جاده خاکی کنار اروند رسوندم، داشتم بیهوش می شدم که دیدم یکی از بچه های گردان داره به سرعت از آب بیرون میاد و میدوه، یک لحظه سرمو بلند کردم و صداش کردم.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





پیوندهای روزانه



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 118
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 265
بازدید ماه : 559
بازدید کل : 21428
تعداد مطالب : 334
تعداد نظرات : 138
تعداد آنلاین : 1

چاپ این صفحه