خاطره ای در باره شهید نادر حیاوی و شهید سعید کوتی 5 (علیرضا دیلمی خوزستانی)
گنجینه پنهان در سینه یاران
جمع آوری خاطرات شهداء و ایثارگران کوی نیرو
درباره وبلاگ


به وبلاگ گنجینه پنهان خوش آمدید. ارزش زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از شهادت نیست. مقام معظم رهبری شما می توانید از ادامه دهندگان آن باشید، همت کنید... از همه‌ی یاران تقاضا می‌کنیم که خاطرات خودشان را دریغ نکنند؛ زیرا دریغ ‌کردن خاطرات به نوعی به فراموشی‌ سپردن دوران جنگ است.
نويسندگان

يكي آرپي جي زن و ديگري كمكي او، يكي تيربارچي و ديگري كمكي او، سعيد كوتي نيز بخاطر قد بلندش تيربارچي شد و ما نيز آرپي جي زن شديم و هر كدام يك كمك داشتيم اما در كنار يكديگر بوديم. اوايل حركت گردان بود كه خبر دادند . محمدرضا حسام آبادي عزيزمان شهيد شده است. آنهم بمحض حركت گردان دراولين خاكريز، اما زماني خبردارشديم كه حداقل 10 كيلومتر از محل شهادتش دور شده بوديم. بعد از آن خبر دادند كه در نزديكي هاي فلان معبر محمدرضا مرواني تركش به پايش خورده و می گفتند مشكلي نيست آمبولانس ها تو راه اند.

اما از آن لحظه سخت تر زماني بود كه بر روي معبر مين ها، سعيد كوتي به دستش تركش خورد و من به بالاي سرش رسيدم، سعيد تقريبا روي ديگر زخمي هاي گردانی از اصفهان افتاده بود، تركش دستش را مي سوزاند و اظهار ناراحتي مي‌كرد كوله پشتی ام را كنار گذاشتم، امدادگري كنارم آمد و با گاز وپنبه محل زخم را محكم گرفت كه خونريزي نكند، گردان توقف كرده بود و من نيز در بالاي سر سعيد نشسته بودم و با او صحبت مي كردم، بسيجي هاي اصفهانی با روحيه قوي به بقيه مي گفتند كه پا روي سينه ی ما بگذاريد و جلو برويد. آخه آنجا آنقدر زخمي بود كه گویی چون قطعه فرشي بهم چسبيده بودند و محلي براي قرار دادن پا و عبور از آنجا وجود نداشت، و با صداي بلند التماس مي كردند كه برروي آنها پا بگذارند وعبور كنند. گردان آهسته و آهسته حركت می كرد. بسيجي هاي زخمي فشار زيادي بمن آوردند كه برادر برو و نگران نباش، خبر داده اند كه توی جاده ی نزديك به اين معبر آمبولانس ها در حال حركت اند و ما را به عقب مي برند. اما نتوانستم از سعيد جدا شوم، تا اينكه خود سعيد گفت: علي برو نگران نباش زخمم سطحي است اوايلش درد داشت، الان درد كمتري دارم. و گفت تو برو، گفتم نمي شه، خيلي اصرار مي كرد كه من از عمليات عقب افتادم لااقل تو برو عقب نيفتي و همينطور اصرار ديگر زخمي ها ، و من با خيال اينكه اين زخمی ها با آمبولانس به عقب برده مي شوند و زخمشان مداوا خواهد شد و من وظيفه دارم كه به كمك ديگر برادران گردان بشتابم، كوله پشتی ام را برداشتم و با كمكي ام راه افتادم كه اي كاش پایم مي شكست و راه نمي افتادم! چه كسي فكر مي كرد كه عمليات شكست بخورد و سعيد عزيزمان دوباره در همان محل هدف گلوله هاي تانك دشمن قرار بگيرد و ناباورانه به شهادت برسد. روحش شاد.

متاسفانه بعد از پیشروی در مسيري حدود 20 كيلومتر در عمق مناطق عملياتي مجبور به بازگشت شديم، اما منطقه را نمي شناختيم و هر كس به مسيري راه افتاده بود، گردان پراكنده شده بود. من تك و تنها، خسته و تشنه به خاكريزي رسيدم كه نمي‌دانستم خاكريز دشمن است يا خودي، بهر حال با سختي به آنطرف خاكريز رفتم و ديگر نفهميدم چه شد. فقط مي شنيدم بالای سرم يكي مي گفت شهيد شده است ديگري مي گفت كه نه! نفس مي كشد. پس خيالم راحت شد كه در خاك ايران هستم و ... وقتي صبح بعد از عمليات به مقرر گردان برگشتم شايد از گردان 300 نفري فقط 30 نفر برگشتند.

در همان چادري كه در شب هاي قبل از عملیات در آن با دوستانمان خوش بوديم، تك و تنها نشسته بودم و نگاهم را به طرف جاده دوخته بودم كه شايد خبري از كسي برسد كه متاسفانه نرسيد که نرسيد که نرسيد...

تاریخ ارسال: 26/12/1392


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





پیوندهای روزانه



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 14
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 161
بازدید ماه : 455
بازدید کل : 21324
تعداد مطالب : 334
تعداد نظرات : 138
تعداد آنلاین : 1

چاپ این صفحه