4-فرهاد جمیلی
سلام
یکی از شب هایی که 3 ساعتی از نیمه شب گذشته بود من و شهیدان عزیز "سعید کوتی" و "نادر حیاوی" نشسته بودیم سر کوچه (لین 6) من به نادر گفتم: برو از تو حیاط خونه تون یه کم غوره (انگور) بکن بخوریم که نادر گفت : پدرم بیدار میشه شر درست می کنه.
سعید گفت :بابا پدرت خوابه، برو.
نادر پرید اونور فنس. تا دستش رفت سمت خوشه ی غوره، [مرحوم] پدرش پنجره رو باز کرد و با صدای بلند گفت: نادر چه میکنی؟ که منو سعید فرار کردیم، نادر هم پرید این طرف و فرار کرد. آخرش نادر یه خوشه کنده بود ما هم سر لین 4 خوردیم و حسابی چسبید.
روحشان شاد. یادشان گرامی.
تاریخ ارسال: 14/12/1392
نظرات شما عزیزان: