یاد آن ایام (فرخ عراقی) بخش سوم
گنجینه پنهان در سینه یاران
جمع آوری خاطرات شهداء و ایثارگران کوی نیرو
درباره وبلاگ


به وبلاگ گنجینه پنهان خوش آمدید. ارزش زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از شهادت نیست. مقام معظم رهبری شما می توانید از ادامه دهندگان آن باشید، همت کنید... از همه‌ی یاران تقاضا می‌کنیم که خاطرات خودشان را دریغ نکنند؛ زیرا دریغ ‌کردن خاطرات به نوعی به فراموشی‌ سپردن دوران جنگ است.
نويسندگان

-3 یاد آن ایام

گردان کربلا در سال ۶۵ یه ماموریت پدافندی داشت در ۳۰ کیلومتری فاو جاده البحار - بصره و دقیقا ً در آخرین شب ماموریت در خط مقدم من با ترکش خمپاره ۶۰ مجروح شدم و نزدیک بود که چشم راستمو از دست بدم که به خیر گذشت و ترکش زیر چشمم اصابت کرد و یکی هم به دستم برخورد کرد و عبور کرد .این عکس هم بچه ای محل هستند که شامل : از سمت راست محمد کیانی که گروهان نجف بود، نادر بن سعید سرباز گروهان مکه بود، سید کمال جعفری از بچه های گروهان نجف و خودم هم که همونطوری که ملاحظه میفرمایید روز و احوال درستی نداشتم و بشدت مریض بودم و برای صرف کمپوت به بهداری مراجعه کردم ( شوخی کردم ) .

شب عملیات کربلای ۴ اول گروهان نجف که غواص بودند به خط زدند و بعد گروهان مکه وارد عملیات شد من آرپی جی زن بودم و کمکم امیر نیک پور بود.  یکی از شبهای دی ماه سال ۶۵ بود هوا فوق العاده سرد و تاریک و ابری بود غرش صدای گلوله ها . خمپاره و توپ ، یه ضد هوایی چهار لول دقیقا ً به طرف کانالی که ما از اونجا وارد عملیات شدیم شلیکهای پی در پی می کرد ،گردان ما از سمت جزیره مینو و به طرف جزایر سهیل و قطعه عراق وارد عمل شد وقتی به خط عراق رسیدم البته نزدیک ساحل از قایق به داخل آب پریدیم و مقداری هم با شنا رفتیم سیمهای خاردار و خورشیدی ها و مین ها رو دیدم که بچه های غواص معبر باز کرده بودند تا نیروها عبور کنند همونجا چند تا از شهدای غواص رو دیدم که خیلی منقلب شدم ولی خب به مسیر خودم ادامه دادم و بعد از عملیات هم شنیدم که فرمانده دلاور گردان کربلا شهید حاج اسماعیل فرجوانی در همون نقطه به شهادت رسیده روحش شاد . زمین خیس و گلی بود، وقتی از آب بیرون اومدم بدنم کاملاٌ خیس بود یه قبضه آرپی جی با موشک ، سه عدد موشک با خرج در حمایلم ،کیسه کمکهای اولیه، نارنجک، کیسه حمل ماسک و وسایل ضد شیمیایی، خشاب و گلوله اضافه و... همه به بدنم آویزون بود به قول یکی از بچه ها می گفت: بابا ما وانت باریم یا رزمنده، که گفتند: وانت بار رزمنده، آخه اون بدنهای نحیف چقدر تحمل داشت ؟ ولی بچه ها باعشق و یک نیروی عجیب می جنگیدند و هیچکس اظهار خستگی نمیکرد خلاصه ، باید از اون معبری که باز شده بود به خط عراق میزدیم یه حالت سر بالایی و تپه مانند داشت البته نه بزرگ، دو تا از بچه های غواص اونجا ایستاده بودند و به بچه ها کمک و راهنمایی می دادند که از کدوم طرف بروند من داشتم به سنگرهای عراقی ها و خط نگاه میکردم و فقط صدای الله اکبر بگوشم میرسید، از روی یه مانعی داشتم رد میشدم که یه هو پام لیز خورد و افتادم روی زمین قبضه آرپی جی یه طرف، کلاه خود یه طرف، خودم هم یه طرف، اون بچه های غواص اومدن کمکم کردند تا بلند شوم یکی شون که قبضه رو بدستم داد گفت: بگیر برادر و سریع برو به بچه ها برسی، از صداش شناختمش گفتم: سید تویی؟ که دیدم با دقت بیشتری به من نگاه کرد و گفت: فرخ تویی ؟ همدیگر رو بوسیدیم به شوخی گفت اینم عراقیه ها. آره سید کمال جعفری بود که توی عکس اونو می بینید هر جا هست خدا حفظش کنه. سید تراشکار ماهریه و در این رشته استاده .

بالا که رسیدم دیدم چند تا عراقی از سنگرها بیرون اومدند و پا به فرار گذاشتند اومدم به تک تیرانداز ها و تیربار چی ها مون بگم که اونا رو بزنند که نفهمیدم چی شد که یه هو تموم بدنم داغ شد و انگار منو گذاشتند توی تنور و یه باد فوق العداه قوی و داغ بدنمو تکون داد، یه لحظه بخودم اومدم دیدم یکی از بچه ها، عراقی ها رو هدف گرفته و با ارپی جی به طرفشون شلیک کرده و منم دقیقا ً به فاصله حدود ۵ متری او ایستاده بودم، خب شب بود و تاریک و دید هم بسیار کم بود، بطرفش رفتم گفتم بابا تو چرا با آرپی جی میزنیشون، تیربار که داریم، تک تیر انداز هم داریم، تازه داشتی منو هم که کباب میکردی. معذرت خواست و به حرکتمون ادامه دادیم . همونجا فرمانده مون رو هم از دست دادیم شهید ابراهیم چفقانی که هنوز صدای تکبیرش توی گوشمه و اون روحیه حماسی که داشت به یادم هست. یه مقدار جلوتر در حین درگیری با عراقی ها یکی دیگه از فرمانده هامون رو ازدست دادیم شهید رئوف بلبلی که از اون بچه های ناب و مخلص و دوست داشتنی بود و بچه های گردان خیلی ها رئوف رو می شناختند. یک فرد با اراده، مخلص، دقیق، و نترس. بعدا  خاطره هایی  از ایشان خواهم نوشت . بعدا ً از عملیات کربلای ۴ بیشتر مینویسم .فعلا ً خدا نگهدار شما .

بیا ای دل از اینجا پربگیریم                ره کاشانه دیگربگیریم

بیا گم کرده ی دیرین خودرا                سراغ از لاله پرپربگیریم


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





پیوندهای روزانه



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 204
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 351
بازدید ماه : 645
بازدید کل : 21514
تعداد مطالب : 334
تعداد نظرات : 138
تعداد آنلاین : 1

چاپ این صفحه