گنجینه پنهان در سینه یاران
جمع آوری خاطرات شهداء و ایثارگران کوی نیرو
درباره وبلاگ


به وبلاگ گنجینه پنهان خوش آمدید. ارزش زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از شهادت نیست. مقام معظم رهبری شما می توانید از ادامه دهندگان آن باشید، همت کنید... از همه‌ی یاران تقاضا می‌کنیم که خاطرات خودشان را دریغ نکنند؛ زیرا دریغ ‌کردن خاطرات به نوعی به فراموشی‌ سپردن دوران جنگ است.
نويسندگان

...

خاطره بعدی از زمانی است که سعید قصد اعزام به جبهه بعد از فرمان حضرت امام (ره) را داشت. خصوصا بعد از اینکه دوستان نزدیک اش خصوصا شهید نادر حیاوی اهوازی، یکی یکی به جبهه می رفتند آرام و قرار از کف داده بود، بعد از شهادت این شهید والا مقام، سعید دیگر طاقت ماندن را نداشت. 



ادامه مطلب ...

...

خاطره بعدی از زمانی است که سعید قصد اعزام به جبهه بعد از فرمان حضرت امام (ره) را داشت. خصوصا بعد از اینکه دوستان نزدیک اش خصوصا شهید نادر حیاوی اهوازی، یکی یکی به جبهه می رفتند آرام و قرار از کف داده بود، بعد از شهادت این شهید والا مقام، سعید دیگر طاقت ماندن را نداشت.



ادامه مطلب ...

... 

ترکشی در سمت راست صورتم و ترکشی در کتف راست و دو ترکش در زانو و ترکشی نیز از میان دو استخوان ساق پای راستم عبور کرد. ترکشی که به زانویم اصابت کرده بود هم موجب خونریزی شدید من شد و هم باعث آسیب جدی به عصب پایم وارد آورد به طوری که در همان ضربه اول پایم جمع شد و دیگر باز نشد. ...



ادامه مطلب ...

...

ترکشی در سمت راست صورتم و ترکشی در کتف راست و دو ترکش در زانو و ترکشی نیز از میان دو استخوان ساق پای راستم عبور کرد. ترکشی که به زانویم اصابت کرده بود هم موجب خونریزی شدید من شد و هم باعث آسیب جدی به عصب پایم وارد آورد به طوری که در همان ضربه اول پایم جمع شد و دیگر باز نشد. ...



ادامه مطلب ...
سه شنبه 5 فروردين 1393برچسب:, :: 20:49 :: نويسنده : محمدرضا مروانی

 

 

شب از نیمه گذشته بود. غرش توپها و خمپاره ها و منورها که خط را مانند روز روشن می کرد خبر از آغاز عملیات داد، شوق حرکت بسمت جلو و آغاز رویارویی، نفس ها را به شماره انداخته بود. برخی چنان آرام و وقار داشتند که مصداق بارز سخن حضرت امیر را درجنگ جمل خطاب به فرزندش محمد حنفیه، هستند که می فرمود: 



ادامه مطلب ...
سه شنبه 5 فروردين 1393برچسب:, :: 20:49 :: نويسنده : محمدرضا مروانی

شب از نیمه گذشته بود. غرش توپها و خمپاره ها و منورها که خط را مانند روز روشن می کرد خبر از آغاز عملیات داد، شوق حرکت بسمت جلو و آغاز رویارویی، نفس ها را به شماره انداخته بود. برخی چنان آرام و وقار داشتند که مصداق بارز سخن حضرت امیر را درجنگ جمل خطاب به فرزندش محمد حنفیه، هستند که می فرمود:



ادامه مطلب ...

مروری بر خاطرات شهید سعید کوتی از دوران کودکی تا شهادت به روایت حاج جمال کوتی :2

...

نکته سوم اینکه  سعید بخصوص بعد از انقلاب و شروع جنگ تحمیلی، از لحاظ شخصیتی بسیار سریع رشد کرد و حتی بیش از حد تصورما تغییرات عجیبی داشت، خصوصا به مستحبات توجه ویژه ای پیدا کرده بود، احترام به والدین و اعضای خانواده و رعایت حق الناس را مد نظر می داد. خاطره ای در این زمینه بیاد دارم و آن این است که مادرم کوپن های ارزاق توزیع شده را مدتی بعد از دریافت شان، گم کرد. آن روز سعید در مسجد و محله مسئولیت توزیع کوپن را داشت. مادرم به او گفت که سعید جان مدتی است کوپن ها را  گم کردم و هر چه می گردم پیدا نمی کنم اگه مقدوره یک سری کوپن جدید به ما بدهید و گر نه به مشکل بر می خوریم، ضمنا شما هم از این کوپن ها غذا می خوری. سعید خود را در موقعیت دشواری دید، از طرفی تقاضای مادری که دوستش داشت و پاسخ منفی سخت می نمود و از طرف دیگر مسئولیت بود و حق  الناس، تأملی کرد و گفت: مادرم عزیزم باید مثل بقیه مردم بروی استشهاد محلی تهیه کنی و بعد از اینکه هیئت امنای مسجد آن را تأیید نمودند آن وقت منتظر بمانی تا طبق روال به شما کوپن بدهند. وقتی مادرم این مسئله را شنید خیلی ناراحت شد، این موضوع به هر ترتیبی بود گذشت و گذشت ایام او را به همان نتیجه ای رساند که سعید به آن رسیده بود، و بعد ها همیشه بعنوان یکی از کارهای بسیار خوب سعید از یاد می کرد.

ادامه دارد...

مروری بر خاطرات شهید سعید کوتی از دوران کودکی تا شهادت به روایت حاج جمال کوتی :2

...

نکته سوم اینکه سعید بخصوص بعد از انقلاب و شروع جنگ تحمیلی، از لحاظ شخصیتی بسیار سریع رشد کرد و حتی بیش از حد تصورما تغییرات عجیبی داشت، خصوصا به مستحبات توجه ویژه ای پیدا کرده بود، احترام به والدین و اعضای خانواده و رعایت حق الناس را مد نظر می داد. خاطره ای در این زمینه بیاد دارم و آن این است که مادرم کوپن های ارزاق توزیع شده را مدتی بعد از دریافت شان، گم کرد. آن روز سعید در مسجد و محله مسئولیت توزیع کوپن را داشت. مادرم به او گفت که سعید جان مدتی است کوپن ها را گم کردم و هر چه می گردم پیدا نمی کنم اگه مقدوره یک سری کوپن جدید به ما بدهید و گر نه به مشکل بر می خوریم، ضمنا شما هم از این کوپن ها غذا می خوری. سعید خود را در موقعیت دشواری دید، از طرفی تقاضای مادری که دوستش داشت و پاسخ منفی سخت می نمود و از طرف دیگر مسئولیت بود و حق الناس، تأملی کرد و گفت: مادرم عزیزم باید مثل بقیه مردم بروی استشهاد محلی تهیه کنی و بعد از اینکه هیئت امنای مسجد آن را تأیید نمودند آن وقت منتظر بمانی تا طبق روال به شما کوپن بدهند. وقتی مادرم این مسئله را شنید خیلی ناراحت شد، این موضوع به هر ترتیبی بود گذشت و گذشت ایام او را به همان نتیجه ای رساند که سعید به آن رسیده بود، و بعد ها همیشه بعنوان یکی از کارهای بسیار خوب سعید از یاد می کرد.

ادامه دارد...

10- جمال کوتی

مروری بر خاطرات شهید سعید کوتی از دوران کودکی تا شهادت به روایت حاج جمال کوتی : نکته اول اینکه شهید سعید در یک خانواده مستضعف بدنیا آمد. تا قبل پیروزی انقلاب اسلامی ما همیشه مستأجر بودیم و خانواده به دلیل وضعیت اقتصادی حقوق ماهیانه پدر فقط کفاف زندگی روزمره را داشت. بیاد دارم در دوران دبستان ما علاقه خاصی به نگهداری از جوجه داشتیم. سعید جوجه ای را که خودش نگهداری می کرد، بعد از مدتی از دست داد. 



ادامه مطلب ...

10- جمال کوتی

مروری بر خاطرات شهید سعید کوتیاز دوران کودکی تا شهادت به روایت حاج جمال کوتی : نکته اول اینکه شهید سعید در یک خانواده مستضعف بدنیا آمد. تا قبل پیروزی انقلاب اسلامی ما همیشه مستأجر بودیم و خانواده به دلیل وضعیت اقتصادی حقوق ماهیانه پدر فقط کفاف زندگی روزمره را داشت. بیاد دارم در دوران دبستان ما علاقه خاصی به نگهداری از جوجه داشتیم. سعید جوجه ای را که خودش نگهداری می کرد، بعد از مدتی از دست داد.



ادامه مطلب ...

9-   تصویر وصیتنامه شهید سعید کوتی  ارسال شده توسط عبدالرضا کوتی  23/12/1392

 

 

-     

9- تصویر وصیتنامه شهید سعید کوتی ارسال شده توسط عبدالرضا کوتی 23/12/1392

-

دو شنبه 4 فروردين 1393برچسب:, :: 22:43 :: نويسنده : محمدرضا مروانی

9-   تصویر وصیتنامه شهید سعید کوتی  ارسال شده توسط عبدالرضا کوتی  23/12/1392

دو شنبه 4 فروردين 1393برچسب:, :: 22:43 :: نويسنده : محمدرضا مروانی

9- تصویر وصیتنامه شهید سعید کوتی ارسال شده توسط عبدالرضا کوتی 23/12/1392

دو شنبه 4 فروردين 1393برچسب:, :: 22:36 :: نويسنده : محمدرضا مروانی

8-    سید رئوف جعفری خلیلی

سلام. یکی از خاطرات بنده درمورد ماه مبارک رمضان بود. بعد از نماز می رفتیم خونه، بعدازافطار به مسجد برمی گشتیم تا ببینیم پاس بخش اونشب کدام پست رو به ما می داد. بعد از اتمام پستمون، تاسحر بیدار می موندیم. جالب اینکه درتمام این مدت حتی یک حرف بی ربط و یا شوخی بدی بین بچه ها اتفاق نمی افتاد و هر وقت ناخوداگاه اگه غیبتی می شد حاج محمدرضا مروانی بشدت با غیبت کننده برخورد می کرد. بعد از اذان صبح و خواندن نماز، تازه بچه ها می رفتن سراغ ورزش ،وای که چه نفس گیر بود. خلاصه دراون زمان ما فکر می کردیم که توی صف شهادت هستیم وسعی می کردیم خودسازی رو ولو ناقص ادامه بدیم. یادش بخیر. انشاالله تاخاطره بعدی.

پیوندهای روزانه



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 40
بازدید دیروز : 8
بازدید هفته : 186
بازدید ماه : 480
بازدید کل : 21349
تعداد مطالب : 334
تعداد نظرات : 138
تعداد آنلاین : 1

چاپ این صفحه