خاطره در باره شهید نادر حیاوی و شهید سعید کوتی
گنجینه پنهان در سینه یاران
جمع آوری خاطرات شهداء و ایثارگران کوی نیرو
درباره وبلاگ


به وبلاگ گنجینه پنهان خوش آمدید. ارزش زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از شهادت نیست. مقام معظم رهبری شما می توانید از ادامه دهندگان آن باشید، همت کنید... از همه‌ی یاران تقاضا می‌کنیم که خاطرات خودشان را دریغ نکنند؛ زیرا دریغ ‌کردن خاطرات به نوعی به فراموشی‌ سپردن دوران جنگ است.
نويسندگان

...

(جهت خريد دفتر) وارد كتابفروشي واقع در خيابان امام فعلي شديم؛ مغازه خيلي شلوغ بود، شاهد رفتار توأم با عصبانيت فروشنده شديم. بيشتر نادر را مي گويم؛ معمولاً هر زمان كه رفتاري غير از انتظار و بي احترامي از كسي مي ديد، سريع موضع مي گرفت، آنهم بخاطر اخلاق خاص وي بود، حتي يادم مي آيد درزمان تحصيلمان، هردانش آموز ضعيف جثه اي كه مورد اذيت قرارمي گرفت و از ديگران مي ترسيد تكيه گاهش بچه هاي كوي نيرو بخصوص نادر بود؛ تصميم گرفتيم كه از قفسه ايي كه پشت سرمان بود جهت تنبيه فروشنده كتابی بردايم، آخه نه اینکه خودمان را نماينده تمام مردم مي دانستيم! لذا خودمان حكم مي داديم و اجرا مي كرديم ( تو عالم بچگي خودمان). كتابها را برداشتيم. به محض اینکه از مغازه خارج شديم، نمی دونم از بخت بدمان بود یا از بخت خوبمان که متوجه شديم كتاب ها قرآن كريم هستند، همانجا دلهره اي ما را گرفت و سر دوراهي قرار گرفتيم، مرتب سعيد كوتي اين مسئله را تکرار مي كرد كه كتاب ها را نگه داشتیم چه كنيم؟...

... بعد از مدتي جنگ شروع شد و پاي ما به مسجد محل [مسجد دوازده امام کوی نیرو] باز شد و نعمت جنگ و لطف خدا نيز شامل حال ما شد. در يك موقع مناسب جريان فوق را كه هميشه ما را آزار مي داد با برادرمان خسرو شاه محمدي نژاد كه در آن زمان از مربيان تربيتي و اخلاقي سپاه پاسداران بودند مطرح كرديم. ايشان نيز نسخه اي برايمان پيچيدند كه موظف هستيد به هر كه بي حرمتي كرده ايد جبران و از آنها حلاليت بطلبيد. درست است كه ما وارد یک محيط اسلامي شده بوديم وخود را موظف به اطاعت از دستورات آن مي دیدیم، اما در این بین غرور جواني باعث سخت شدن انجام اين كار مي شد. بالاخره خود را قانع كرديم كه مجدداً به آن مغازه كه هنوز دل پُري از فروشنده آن داشتيم برويم و ضمن اظهار پشيماني و طلب حلاليت، كتاب ها را پس بدیم و هر چقدر جريمه آنهاست پرداخت كنيم. بعد از كلي تو بگو تو بگو و تو برو؛ باهم وارد مغازه شديم، همان فروشنده را ديديم. بطرفش رفتيم و با هر جان كندني بود موضوع را تقريبا" به اين شكل كه ما بچگي كرديم و چنين خطايي از ما سر زده و گردن مان از مو نازك تر و... كه ناگهان با يك برخورد ناشايست از طرف فروشنده مواجه شديم که در نهايت گفت: كتاب ها براي خودتان، اين مبلغ را پرداخت كنيد و با زبان چشم و ابرو به ما گفت بريد گم شيد. دلمان خيلي گرفت و شايد اگر كساني غير از ما و در محيطي غير از مسجد بودند و رفتاري غير از آنچه كه بچه های مسجدي ما، مثل شاه محمدي ها، مرواني ها، حياوي ها و... به ما آموخته بودند از ما سرمي‌زد حتما" سرخورده مي شدند. لذا برايمان درسي شد و ياد گرفتيم به جوانان احترام بیشتري بگذاريم و خطاهاي آنان را بزرگ نبينيم و با اخلاق و رفتار خودمان در تربيت صحيح و آينده آنها سهمي سازنده تر ايفا كنيم.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





پیوندهای روزانه



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 89
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 236
بازدید ماه : 530
بازدید کل : 21399
تعداد مطالب : 334
تعداد نظرات : 138
تعداد آنلاین : 1

چاپ این صفحه